عکس از اينجا |
کشورها و مردم متمدن، برای صیانت از افکار و آثار معنوی، و بهرهبرداری صحیح از نتایج مترتب بر آن، بیشترین تلاش را بکار میبرند.
هنرمندان و دانشمندان و قهرمانان و بزرگان کشورشان را، تا زمانی که زنده هستند، در کمال احترام و بزرگی، تکریم میکنند و نکو میدارند. هر از گاهی برایِشان مراسمهای تولد و نکوداشت و پاسداشت ویژه برگزار میکنند. مهمان افتخاری و ویژه مراسمهای بزرگ ملی و میهنی و خاص قرارشان میدهند. مسؤلین رده بالای کشوری و خصوصا مسؤلین فرهنگی، از هر طیفی که باشند، خود را موظف میدانند که هر از گاهی به حضورشان شرفیاب شده و ضمن دستبوسی، جویای احوال و سلامتیِشان شده و اگر دچار بیماری یا مسئله ناگوار دیگری باشند، از نزدیک در جریان امور مربوطه قرار میگیرند تا تسهیلات لازم از نزدیکترین منبع و به بهترین شکل در کمترین زمان در اختیار نزدیکان آنها قرار گیرد و به آنها گزارش شود.
وقتی هم که از دنیا رفتند، باز تلاش میکنند مراسم تشییع و تدفین و مراسمهای یادبود آنها در کمال احترام و درشان شخصیت هنری و علمی و قهرمانی آنها برگزار شده و نامِشان برای همیشه زنده بماند.
از طرفی تمام نکوداشتهای دوران حیات آن بزرگان، به نوعی متوجه بازماندگانِ خانواده آنها شده، و هر از گاهی نیز به بهانه سالروز تولد، یا سالروز مرگ، مراسمی برای زنده نگه داشتن نام آنها در حضور و باتکریم بازماندگان خانوادهِشان برگزار میشود.
نامگذاری معابر عمومی و دانشگاهی و اماکن مخصوص قهرمانی و هنری و... و ایجاد بنیادها و جوایز مخصوص به نام آنها نیز از دیگر برنامههای دولتها برای پاسداری از حریم علم و هنر و نیکویی است.
اصولا چه انگیزه و چه هدفی در تجلیل از یک انسان درگذشته و متوفی وجود دارد؟
یاد کردن از یک انسان درگذشته به نیکی و خوبی و به قول مسلمانان «خدابیامرز» جور کردن برای او چه حاصلی در پی دارد؟
به عبارت بهتر، این یادآوری و یادبود نیکو از متوفی، چه به درد او میخورد و چه به درد زندهها و درنگذشتهها و آنها که از پس مرگ او به دنیا خواهند آمد و چندی بعد از آن، مانند همه انسانهای دیگر از دنیا خواهند رفت؟
مسلما مکاتب مختلف پاسخهای یکسان به اینگونه سؤالات نداشته و ندارند، اما غالب مکاتب بشری و ادیان آسمانی، سازوکارها و توصیههایی برای زنده نگاه داشتن و یادبود و تجلیل از یاد و نام انسانهای درگذشته و از دنیارفته بزرگ دارند.
«سعدی» علیهالرحمة، معتقد است «مرد نکونام نمیرد هرگز» و «مرده آنست که نامَش به نکویی نبرند». خود همین مرحوم «سعدی» از آن دسته انسانهایی است که زندگان بعد از او در زنده نگاه داشتن نام و یاد او تلاش داشتهاند تا نامنیک و یادنیک و دفترهای نیک او امروز به دست ما رسیدهاست و ما نیز تلاش میکنیم و باید تلاش کنیم تا این میراث ارزشمند را بیکم و کاست به آیندگان بسپاریم.
شاید انگیزه خیلیها که نام «سعدی» را به نکویی زنده نگه داشتند، این بودهاست که یک «سعدی» باشند و عاقبت خیری چون او داشته باشند.
مسلما نام آنها نیز به فراخور بزرگی و نیکویی که داشتهاند و زحمتی که در دروه زندگی برای سعادت بشر کشیدهاند، به نیکی برده شده و میشود.
استاد «شفیعیکدکنی» جایی نوشته است:
همه اینها را نوشتم تا اشاره کنم و بگویم که به زعم نکته ظریف نهفته در این مصرع از غزلیات شمس که:
«مرگ اگر مرد است گو نزد من آی» مرگ گاهی نامرد است و چه بدنامردی است و مورد نظر منهم آنوقتی است که زمان را نشناسد و در بدترین زمان به سراغ یک انسان بزرگ یا بزرگمرد بیاید.
اشاره مشخص من اینجا به بد موقع بودن زمان زندگی متوفی نیست که به اشارههای نابهنگام و ناکام و... شناخته میشود. نه! آنگونه مرگ و آن مردن هم البته نامردی است. اما اینجا مشخصا اشاره من به زمان مرگ مرده است. زمانی که ذهن و فکر مردم، عموما یک جاهایی درگیر است و شدیدا هم درگیر است. در چنین مواقعی اگر مرگ به سراغ یک بزرگ بیاید خیلی نامرد است. مثل مرگی که به سراغ استاد «جلالذوالفنون» آمد.
کمتر آدمی را شاید بتوان سراغ کرد که کمی اهل «دل» باشد و نام استاد «ذوالفنون» را نشنیده باشد و لختی را در سایه صدای سهتار خنیاگر او به مستی سپری نکرده باشد.
آنانکه سراپا اهل دل باشند و گوش دل به پیغام سروش که جای خود دارد.
نگته ظریفی گفته آنکه از مرگ این استاد بزرگ به «یتیم شدن سهتار ایران» تعبیر کرد، اگرچه شاگردان متعدد آن مرحوم این قابلیت را دارند که سهتار او را همانگونه که او، کوک کنند، اما خود بر یتیمی ساز او نیک واقف هستند.
اگرچه که در گیر و دار هفت سین و نوروز و عید و استقبال از سال جدید و درگذشتن از سال قبل و همه این درگیریها خبر درگدشت استاد «ذوالفنون» از صاحبدلان و اهالی حوالی معرفت و ساکنان حریم و حرم موسیقی اصیل ایرانی مخفی نماند و بلافاصله از آن باخبر و متاثر شدند، و اگرچه که نه فقط آهی، شاید بعضی حتی سفرههای «هفتسین» و شادی را هم به احترام سوگ استاد جمع نمودند و زانوی غم بغل گرفتند و خبر زودتر از همیشه به همه رسید و داغ خود را هم نهاد اما با همه این احوال مرگ برای «جلال» نامرد بود و وقت ناشناس.
با اینهمه خبر درگذشت «جلالذوالفنون» آنگونه که باید، گفته نشد و آنگونه که شایسته بود مردم خبر نشدند و آنها که خبر شدند و اهل دلی نبودند، به کار خانهتکانی و عید و... مشغول بودند و متوجه نشدند چه خبر شدهاست. درد و مصیبت آنست که هر سال در سالگرد این خبر هم باز همان مردم همان درگیری و دغدغهها را دارند و همین مسئله باعث میشود کمتر از آنچهشان آن استاد بزرگ بود بدانند و بخوانند و بشنوند.
به هر حال استاد «جلالذوالفنون» نوازنده برجسته سهتار و استاد برجسته و مسلم موسیقی و هنر در شب بیست و هشتم اسفندماه ۱۳۹۰ و در سن ۷۴ سالگی (۱۳۱۶-۱۳۹۰) در اثر خونریزی ناشی از انجام یک عمل جراحی، در بیمارستان البرز کرج درگذشت. تا سهتار ایران یتیم شود و موسیقی ایرانی در آستانه سال جدید به سوگ بنشیند.
هنرمندان و دانشمندان و قهرمانان و بزرگان کشورشان را، تا زمانی که زنده هستند، در کمال احترام و بزرگی، تکریم میکنند و نکو میدارند. هر از گاهی برایِشان مراسمهای تولد و نکوداشت و پاسداشت ویژه برگزار میکنند. مهمان افتخاری و ویژه مراسمهای بزرگ ملی و میهنی و خاص قرارشان میدهند. مسؤلین رده بالای کشوری و خصوصا مسؤلین فرهنگی، از هر طیفی که باشند، خود را موظف میدانند که هر از گاهی به حضورشان شرفیاب شده و ضمن دستبوسی، جویای احوال و سلامتیِشان شده و اگر دچار بیماری یا مسئله ناگوار دیگری باشند، از نزدیک در جریان امور مربوطه قرار میگیرند تا تسهیلات لازم از نزدیکترین منبع و به بهترین شکل در کمترین زمان در اختیار نزدیکان آنها قرار گیرد و به آنها گزارش شود.
وقتی هم که از دنیا رفتند، باز تلاش میکنند مراسم تشییع و تدفین و مراسمهای یادبود آنها در کمال احترام و درشان شخصیت هنری و علمی و قهرمانی آنها برگزار شده و نامِشان برای همیشه زنده بماند.
از طرفی تمام نکوداشتهای دوران حیات آن بزرگان، به نوعی متوجه بازماندگانِ خانواده آنها شده، و هر از گاهی نیز به بهانه سالروز تولد، یا سالروز مرگ، مراسمی برای زنده نگه داشتن نام آنها در حضور و باتکریم بازماندگان خانوادهِشان برگزار میشود.
نامگذاری معابر عمومی و دانشگاهی و اماکن مخصوص قهرمانی و هنری و... و ایجاد بنیادها و جوایز مخصوص به نام آنها نیز از دیگر برنامههای دولتها برای پاسداری از حریم علم و هنر و نیکویی است.
اصولا چه انگیزه و چه هدفی در تجلیل از یک انسان درگذشته و متوفی وجود دارد؟
یاد کردن از یک انسان درگذشته به نیکی و خوبی و به قول مسلمانان «خدابیامرز» جور کردن برای او چه حاصلی در پی دارد؟
به عبارت بهتر، این یادآوری و یادبود نیکو از متوفی، چه به درد او میخورد و چه به درد زندهها و درنگذشتهها و آنها که از پس مرگ او به دنیا خواهند آمد و چندی بعد از آن، مانند همه انسانهای دیگر از دنیا خواهند رفت؟
مسلما مکاتب مختلف پاسخهای یکسان به اینگونه سؤالات نداشته و ندارند، اما غالب مکاتب بشری و ادیان آسمانی، سازوکارها و توصیههایی برای زنده نگاه داشتن و یادبود و تجلیل از یاد و نام انسانهای درگذشته و از دنیارفته بزرگ دارند.
«سعدی» علیهالرحمة، معتقد است «مرد نکونام نمیرد هرگز» و «مرده آنست که نامَش به نکویی نبرند». خود همین مرحوم «سعدی» از آن دسته انسانهایی است که زندگان بعد از او در زنده نگاه داشتن نام و یاد او تلاش داشتهاند تا نامنیک و یادنیک و دفترهای نیک او امروز به دست ما رسیدهاست و ما نیز تلاش میکنیم و باید تلاش کنیم تا این میراث ارزشمند را بیکم و کاست به آیندگان بسپاریم.
شاید انگیزه خیلیها که نام «سعدی» را به نکویی زنده نگه داشتند، این بودهاست که یک «سعدی» باشند و عاقبت خیری چون او داشته باشند.
مسلما نام آنها نیز به فراخور بزرگی و نیکویی که داشتهاند و زحمتی که در دروه زندگی برای سعادت بشر کشیدهاند، به نیکی برده شده و میشود.
استاد «شفیعیکدکنی» جایی نوشته است:
«حق دارند کسانی که میگویند «ما حافظه تاریخی نداریم» فقر حافظه تاریخی ما نتیجه نداشتن «آرشیو ملی» است، نه در قیاس با فرانسه و انگلستان که در قیاس با همسایگانمان. آرشیو ما کجا و آرشیو عثمانی (یعنی ترکیه قرن اخیر) کجا؟! گاهی دانشجویان دورههای دکتری ادبیات که سخت شیفته مطالعات ادبی در حوزه نظریههای جدید هستند، به من رجوع میکنند که «ما میخواهیم روش «لوکاچ» یا روش «لوسین گلدمن» را بر فلان رمان معاصر ایرانی، به اصطلاح «پیاده کنیم» و رساله دکتری خود را در این باره بنویسیم.» من در میان هزاران مانعی که در این راه میبینیم، به شوخی به آنها میگویم: اگر شما از دولت فرانسه بپرسید که «در فلان تاریخ، و در فلان قهوهخانه خیابان شانزهلیزه، آقای ویکتور هوگو یک فنجان قهوه خورده است؛ صورت حساب آن روز ویکتور هوگو، در آن کافه مورد نیاز من است»، فوراً از آرشیو ملی فرانسه میپرسند و به شما پاسخ میدهند، اما ما جای قبر «فرخی یزدی» را نمیدانیم!»
این گله استاد «شفیعی» گله پُربیراهی نیست. هرکدام از ما میتواند قسمت عمدهای از این نوع بیتوجهیها نسبت به میراث فرهنگی، که من از آن به «بیغیرتیفرهنگی» تعبیر میکنم را، اطراف خود سراغ کند. همه اینها را نوشتم تا اشاره کنم و بگویم که به زعم نکته ظریف نهفته در این مصرع از غزلیات شمس که:
«مرگ اگر مرد است گو نزد من آی» مرگ گاهی نامرد است و چه بدنامردی است و مورد نظر منهم آنوقتی است که زمان را نشناسد و در بدترین زمان به سراغ یک انسان بزرگ یا بزرگمرد بیاید.
اشاره مشخص من اینجا به بد موقع بودن زمان زندگی متوفی نیست که به اشارههای نابهنگام و ناکام و... شناخته میشود. نه! آنگونه مرگ و آن مردن هم البته نامردی است. اما اینجا مشخصا اشاره من به زمان مرگ مرده است. زمانی که ذهن و فکر مردم، عموما یک جاهایی درگیر است و شدیدا هم درگیر است. در چنین مواقعی اگر مرگ به سراغ یک بزرگ بیاید خیلی نامرد است. مثل مرگی که به سراغ استاد «جلالذوالفنون» آمد.
کمتر آدمی را شاید بتوان سراغ کرد که کمی اهل «دل» باشد و نام استاد «ذوالفنون» را نشنیده باشد و لختی را در سایه صدای سهتار خنیاگر او به مستی سپری نکرده باشد.
آنانکه سراپا اهل دل باشند و گوش دل به پیغام سروش که جای خود دارد.
نگته ظریفی گفته آنکه از مرگ این استاد بزرگ به «یتیم شدن سهتار ایران» تعبیر کرد، اگرچه شاگردان متعدد آن مرحوم این قابلیت را دارند که سهتار او را همانگونه که او، کوک کنند، اما خود بر یتیمی ساز او نیک واقف هستند.
اگرچه که در گیر و دار هفت سین و نوروز و عید و استقبال از سال جدید و درگذشتن از سال قبل و همه این درگیریها خبر درگدشت استاد «ذوالفنون» از صاحبدلان و اهالی حوالی معرفت و ساکنان حریم و حرم موسیقی اصیل ایرانی مخفی نماند و بلافاصله از آن باخبر و متاثر شدند، و اگرچه که نه فقط آهی، شاید بعضی حتی سفرههای «هفتسین» و شادی را هم به احترام سوگ استاد جمع نمودند و زانوی غم بغل گرفتند و خبر زودتر از همیشه به همه رسید و داغ خود را هم نهاد اما با همه این احوال مرگ برای «جلال» نامرد بود و وقت ناشناس.
با اینهمه خبر درگذشت «جلالذوالفنون» آنگونه که باید، گفته نشد و آنگونه که شایسته بود مردم خبر نشدند و آنها که خبر شدند و اهل دلی نبودند، به کار خانهتکانی و عید و... مشغول بودند و متوجه نشدند چه خبر شدهاست. درد و مصیبت آنست که هر سال در سالگرد این خبر هم باز همان مردم همان درگیری و دغدغهها را دارند و همین مسئله باعث میشود کمتر از آنچهشان آن استاد بزرگ بود بدانند و بخوانند و بشنوند.
به هر حال استاد «جلالذوالفنون» نوازنده برجسته سهتار و استاد برجسته و مسلم موسیقی و هنر در شب بیست و هشتم اسفندماه ۱۳۹۰ و در سن ۷۴ سالگی (۱۳۱۶-۱۳۹۰) در اثر خونریزی ناشی از انجام یک عمل جراحی، در بیمارستان البرز کرج درگذشت. تا سهتار ایران یتیم شود و موسیقی ایرانی در آستانه سال جدید به سوگ بنشیند.
0 نظرات:
ارسال یک نظر
چنانچه صاحب آدرس اختصاصی اینترنتی(وبلاگ-سایت)هستید، از منوی کشویی «نمایه» گزینه «نام/آدرس اینترنتی» را نتخاب نمایید.
میتوانید از برگه تماسبامن هم استفاده نمایید.