در دنیای واقعی شاید نتوان به آسانی دنیای ذهنی مرز دقیق و مشخصی بین عشق و سیاست و مردان عشق و سیاست قائل شد. به هر حال آدمی که یا خطر کرده و پا به دنیای سیاست گذاشته و یا عاشق دنیای سیاست بوده، آدم است و از آنرو که آدم است نمیتواند ذاتا تهی از عشق و علایق و وابستگیهای به عشق باشد.
سراسر زندگی انسانها پر است از دوست داشتن و علاقه داشتن و البته دشمن داشتن. خیلی از این دوستداشتنها بر اساس وظیفه است. خیلی وقتها این علاقه سرچشمه در یک رابطه خویشاوندی دارد. خیلی وقتها هوس و غریزه انگیزه و انگیزاننده این علاقه است. خیلی وقتها این علاقه و دوست داشتن غلط و غیرانسانی و محکوم است.
اما گاهی هم هست و برای اغلب انسانها هم اتفاق میافتد که یک رابطه دوستی عمیق شکل میگیرد که اولا منطقی و درست و انسانی است و دوم اینکه، به هیچ کدام از دلایل و علایق پیشگفته مربوط نیست. شبیه علاقهای که بین تعداد قابل توجهی از مردم نسبت به یک رهبر سیاسی خاص شکل میگیرد. مثل علاقهای که عموم مردم دنیا نسبت به «گاندی» داشتند. یا علاقهای که عموم مردم دنیا و خصوصا آفریقای جنوبی نسبت به «ماندلا» داشته و دارند. مثل علاقه و عشقی که خیلی از مردم ایران به آیتالله «خمینی» داشتند. یک نوع کاریزما.
این کاریزما خیلی وقتها هم باعث شده است عاشق یا عاشقان و علاقهمندان به شخصی که مورد عشق و علاقه قرار گرفته، به این باور اشتباه برسند که معشوق آنها اصلا خطا نمیکند. یک موجود اسطورهای و فرازمینی و غیرانسانی است که از هر خطا یا اشتباهی پاک است.
در دنیای عشق این اتفاق اگر نیفتد، باید به عاشقانه بودن آن دنیا و آن رابطه شک کرد. در دنیای عشق اگر ظرف «مجنون» شکسته میشود، نشانه «میل»ی است که معشوقه به او دارد و به قولی «هرچه آن خسرو کند شیرین کند».
اما در دنیای سیاست، اگر یک رهبر سیاسی خطا کند، ظرف یک ملت را شکسته است و مطمئنا تضمینی وجود ندارد که تمام ملت این شکسته شدن را نشانه میل و علاقه رهبر به خود تلقی نموده و آن را شیرین بدانند.
سراسر زندگی انسانها پر است از دوست داشتن و علاقه داشتن و البته دشمن داشتن. خیلی از این دوستداشتنها بر اساس وظیفه است. خیلی وقتها این علاقه سرچشمه در یک رابطه خویشاوندی دارد. خیلی وقتها هوس و غریزه انگیزه و انگیزاننده این علاقه است. خیلی وقتها این علاقه و دوست داشتن غلط و غیرانسانی و محکوم است.
اما گاهی هم هست و برای اغلب انسانها هم اتفاق میافتد که یک رابطه دوستی عمیق شکل میگیرد که اولا منطقی و درست و انسانی است و دوم اینکه، به هیچ کدام از دلایل و علایق پیشگفته مربوط نیست. شبیه علاقهای که بین تعداد قابل توجهی از مردم نسبت به یک رهبر سیاسی خاص شکل میگیرد. مثل علاقهای که عموم مردم دنیا نسبت به «گاندی» داشتند. یا علاقهای که عموم مردم دنیا و خصوصا آفریقای جنوبی نسبت به «ماندلا» داشته و دارند. مثل علاقه و عشقی که خیلی از مردم ایران به آیتالله «خمینی» داشتند. یک نوع کاریزما.
این کاریزما خیلی وقتها هم باعث شده است عاشق یا عاشقان و علاقهمندان به شخصی که مورد عشق و علاقه قرار گرفته، به این باور اشتباه برسند که معشوق آنها اصلا خطا نمیکند. یک موجود اسطورهای و فرازمینی و غیرانسانی است که از هر خطا یا اشتباهی پاک است.
در دنیای عشق این اتفاق اگر نیفتد، باید به عاشقانه بودن آن دنیا و آن رابطه شک کرد. در دنیای عشق اگر ظرف «مجنون» شکسته میشود، نشانه «میل»ی است که معشوقه به او دارد و به قولی «هرچه آن خسرو کند شیرین کند».
اما در دنیای سیاست، اگر یک رهبر سیاسی خطا کند، ظرف یک ملت را شکسته است و مطمئنا تضمینی وجود ندارد که تمام ملت این شکسته شدن را نشانه میل و علاقه رهبر به خود تلقی نموده و آن را شیرین بدانند.
من از بسط مقدمه عاجزم «خاتمی» مرد سیاست نیست. مرد سیاست نبوده است و مرد سیاست هم نخواهد بود و نباید باشد.
بین من و «خاتمی»، از دوم خرداد ۷۶ به اینطرف، یک علاقه و عشقی شکل گرفت که هیچگاه اجازه نداد خطای او را ببینم و بشناسم و قبول کنم. بارها رفتاری از او سر زد که من در نگاه اول آن رفتار را غلط میدانستم، اما خودم را متقاعد میکردم که این یک روی سکه است، روی دیگر سکه را من نمیبینم. بارها اتفاقی افتاد که اگر من خبر نداشتم که این اتفاق از طرف «خاتمی» صورت گرفته، به خطای مسجل بودن آن اقرار و اعتراف داشتم، اما همینکه متوجه میشدم بانی آن اتفاق «خاتمی» بوده، بلافاصله این توجیه به سراغم میآمد که، این حقیقت دارد اما همه حقیقت نیست و اگر من همه حقیقت را بدانم، کار درستی است و به حقیقت و واقعیت نادانسته اقرار نموده و بر صحت رفتار «خاتمی» مهر تایید میزدم.
این اتفاق در زندگی سیاسی من بسیار اتفاق افتاد. حالا تو بگو در زندگی سیاسی چه کسانی از قماش من و یا خیلی برتر از من و البته هم فکر من اتفاق نیفتاد؟
به عنوان نمونه چرا گوشهای من در تمامی ۱۳ سال گذشته، قابلیت شنیدن صدا و خواندن نامه آیتالله «منتظری» به آقای «خاتمی» را نداشت؟ بعید میدانم آدمی از عقل بهرهمند باشد و در صداقت تکتک کلمات مرحوم آیتالله «منتظری» شک داشته باشد.
بر همین سیاق چرا «مسعود بهنود» آشنا به تاریخ و روزنامهنگار نتوانست، از میان کلمات تراشیده و دقیق و منطقی دکتر سروش که به «خاتمی» از زبان «حافظ» نوشت:
«میوری و مژگانت خون خلق میریزند»
درک کند که حق با «سروش» است و دستِکم به عنوان یک روزنامهنگار هم شده، نباید در صدد توجیه یک سیاستمدار برآید و در یک عذر بدتر از گناه، دم اسب سیاست را به عرفان ناب گره زده و پای «حلاج» و «شبلی» را برای توجیه «خاتمی» به کارزار سیاست بکشد؟(+)
کتمان نمیکنم که تا ماهها از خواندن پاسخ «بهنود» به «سروش» تا چه اندازه خرسند میشدم.
این معاشقه سیاسی بالاخره جایی به بن بست میرسد، جایی آدم متوجه میشود که هرچه آن خسرو کند، لاجرم شیرین نخواهد بود و گاهی بسیار تلخ است.
و حالا من به این تلخی رسیدهام. بسیار تلخ. این یک اقرار و اعتراف است به خطا.
صدر این نوشته اشاره کردم که «خاتمی» مرد سیاست نیست. اما مرد دین هست. مرد مهربانی هست. مرد صبوری هست و کتمان نمیکنم که برای همه خیر میخواهد، اما چون سیاست نمیداند به خطا میرود چنانکه در ۱۲ اسفند۱۳۹۰ رفت.
درباره توجیهات محیرالعقول عاشقان سینهچاک «خاتمی» و به تعبیر من «حسینشریعتمداری»های اصلاحطلب، زیاد نوشته شده که بهترین و منطقیترینِشان را میتوانید اینجا و اینجا و اینجا بخوانید. اما من لازم میدانم اشاره کنم که ناسپاسترین و زشتترین نوشته در مورد آقای «خاتمی» را «علیاشرففتحی» فرزند سردار شهید «فتحی» و نویسنده وبلاگ «تورجان» در گوگلپلاس خود نوشت که اگر چه شاید نیش قلم او به گزندگی قلم و عبارات بسیاری از اصلاحطلبان بیادب و اپوزیسیون متوهم نبود، اما از درد نیش آنها دستِکم برای من بسیار عمیقتر و سوزانندهتر بود.
«فتحی» که طلبه حوزه علمیه و دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی است، زمانی از همراهان انصار حزبالله بوده و از آن دوران عقدههایی از «خاتمی» به یادگار داشته است. اما اکنون فرصت را مغتنم و مناسب یافته، تا از این آب گلآلود ماهی بگیرد و عقدههای خود را خالی نماید.
«فتحی» بیپروا «خاتمی» را به دروغگویی و «لااوبالیگری» متهم میکند. مستند ادعاهای او هم مشخص است روزنامه محترم «کیهان».
من البته خوشحالتر میشدم که حق با او بود و آقای «خاتمی» به دلخواه با یک دختر فرنگی دست داده بود. من آن خاتمی را بهتر میپسندم. اما جهت استحضار آقای «فتحی» عرض میکنم که، به فرض آنکه «خاتمی» به دلخواه با آن دختر کذایی دست باشد، به فتوای آیتالله «منتظری» دست دادن مرد با زن اجنبی تحت شرایطی حرام نیست و آن شرایط در دست دادن آقای «خاتمی» با زن مورد اشاره شما موجود بوده است.
بین من و «خاتمی»، از دوم خرداد ۷۶ به اینطرف، یک علاقه و عشقی شکل گرفت که هیچگاه اجازه نداد خطای او را ببینم و بشناسم و قبول کنم. بارها رفتاری از او سر زد که من در نگاه اول آن رفتار را غلط میدانستم، اما خودم را متقاعد میکردم که این یک روی سکه است، روی دیگر سکه را من نمیبینم. بارها اتفاقی افتاد که اگر من خبر نداشتم که این اتفاق از طرف «خاتمی» صورت گرفته، به خطای مسجل بودن آن اقرار و اعتراف داشتم، اما همینکه متوجه میشدم بانی آن اتفاق «خاتمی» بوده، بلافاصله این توجیه به سراغم میآمد که، این حقیقت دارد اما همه حقیقت نیست و اگر من همه حقیقت را بدانم، کار درستی است و به حقیقت و واقعیت نادانسته اقرار نموده و بر صحت رفتار «خاتمی» مهر تایید میزدم.
این اتفاق در زندگی سیاسی من بسیار اتفاق افتاد. حالا تو بگو در زندگی سیاسی چه کسانی از قماش من و یا خیلی برتر از من و البته هم فکر من اتفاق نیفتاد؟
به عنوان نمونه چرا گوشهای من در تمامی ۱۳ سال گذشته، قابلیت شنیدن صدا و خواندن نامه آیتالله «منتظری» به آقای «خاتمی» را نداشت؟ بعید میدانم آدمی از عقل بهرهمند باشد و در صداقت تکتک کلمات مرحوم آیتالله «منتظری» شک داشته باشد.
بر همین سیاق چرا «مسعود بهنود» آشنا به تاریخ و روزنامهنگار نتوانست، از میان کلمات تراشیده و دقیق و منطقی دکتر سروش که به «خاتمی» از زبان «حافظ» نوشت:
«میوری و مژگانت خون خلق میریزند»
درک کند که حق با «سروش» است و دستِکم به عنوان یک روزنامهنگار هم شده، نباید در صدد توجیه یک سیاستمدار برآید و در یک عذر بدتر از گناه، دم اسب سیاست را به عرفان ناب گره زده و پای «حلاج» و «شبلی» را برای توجیه «خاتمی» به کارزار سیاست بکشد؟(+)
کتمان نمیکنم که تا ماهها از خواندن پاسخ «بهنود» به «سروش» تا چه اندازه خرسند میشدم.
این معاشقه سیاسی بالاخره جایی به بن بست میرسد، جایی آدم متوجه میشود که هرچه آن خسرو کند، لاجرم شیرین نخواهد بود و گاهی بسیار تلخ است.
و حالا من به این تلخی رسیدهام. بسیار تلخ. این یک اقرار و اعتراف است به خطا.
صدر این نوشته اشاره کردم که «خاتمی» مرد سیاست نیست. اما مرد دین هست. مرد مهربانی هست. مرد صبوری هست و کتمان نمیکنم که برای همه خیر میخواهد، اما چون سیاست نمیداند به خطا میرود چنانکه در ۱۲ اسفند۱۳۹۰ رفت.
درباره توجیهات محیرالعقول عاشقان سینهچاک «خاتمی» و به تعبیر من «حسینشریعتمداری»های اصلاحطلب، زیاد نوشته شده که بهترین و منطقیترینِشان را میتوانید اینجا و اینجا و اینجا بخوانید. اما من لازم میدانم اشاره کنم که ناسپاسترین و زشتترین نوشته در مورد آقای «خاتمی» را «علیاشرففتحی» فرزند سردار شهید «فتحی» و نویسنده وبلاگ «تورجان» در گوگلپلاس خود نوشت که اگر چه شاید نیش قلم او به گزندگی قلم و عبارات بسیاری از اصلاحطلبان بیادب و اپوزیسیون متوهم نبود، اما از درد نیش آنها دستِکم برای من بسیار عمیقتر و سوزانندهتر بود.
«فتحی» که طلبه حوزه علمیه و دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی است، زمانی از همراهان انصار حزبالله بوده و از آن دوران عقدههایی از «خاتمی» به یادگار داشته است. اما اکنون فرصت را مغتنم و مناسب یافته، تا از این آب گلآلود ماهی بگیرد و عقدههای خود را خالی نماید.
«فتحی» بیپروا «خاتمی» را به دروغگویی و «لااوبالیگری» متهم میکند. مستند ادعاهای او هم مشخص است روزنامه محترم «کیهان».
من البته خوشحالتر میشدم که حق با او بود و آقای «خاتمی» به دلخواه با یک دختر فرنگی دست داده بود. من آن خاتمی را بهتر میپسندم. اما جهت استحضار آقای «فتحی» عرض میکنم که، به فرض آنکه «خاتمی» به دلخواه با آن دختر کذایی دست باشد، به فتوای آیتالله «منتظری» دست دادن مرد با زن اجنبی تحت شرایطی حرام نیست و آن شرایط در دست دادن آقای «خاتمی» با زن مورد اشاره شما موجود بوده است.