آنقدرشفافیم
که قاتلان در ونمان پیدااست
ودریای شهرمان
چنان خسته ست
که عنکبوت
بر موج هایش تار می بندد
کاش
کسی این مار ها را
عصا کند
وکاش آنکه استخوان هایم را می لیسید
شعرهایم را از برنبود
...
زنبورها رامجبور کرده ایم
ازگل های سمّی
عسل بیا ورند .
وگنجشکی که سال ها
بر سیم برق نشسته
از شاخه ی درخت می ترسد
بامن بگو
چگونه بخندم
وقتی دور لبهایم را مین گذاری کرده اند
ما کاشفان کوچه های بن بستیم
حرف های خسته ای داریم
این بار
پیامبری بفرست
که تنها گوش کند.
گروس عبدالملکیان
«سطرها در تاریکی جا عوض می کنند»
سلام
پاسخحذفاز حضورتون سپاسگزارم-راستش به دلیل کثرت کار حوصله و وقت تنظیمات لازم در یک وب سایت خارجی را ندارم -از طرفی هم قالبهای آماده را نمی پسندم برای همین ناگزیرم روی بلاگفا دوباره کار کنم...به هر حال ممنونم
سلام نفهمیم منظورت از ترویج خشونت چه کسی بود؟
پاسخحذف