خطبههاى مقام معظم رهبرى در نماز جمعه تهران
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
الحمدللَّه ربّ العالمين. نحمده و نستعينه و نستغفره و نتوكّل و نتوب اليه و نصلّى و نسلّم على حبيبه و نجيبه و خيرته فى خلقه. حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته. بشير رحمته و نذير نقمته. سيّدنا و نبيّنا ابىالقاسم المصطفى محمّد و على آله الأطيبين الأطهرين المنتجبين. الهداة المهديّين المعصومين المكرّمين. سيّما بقيّةاللَّه فى الارضين و صلّ على ائمّة المسلمين و حماةالمستضعفين و هداة المؤمنين. اوصيكم عباداللَّه بتقوى اللَّه.
بندگان خدا! همه شما و خود را به رعايت تقوا و پرهيزكارى توصيه مىكنم. توشه انسان براى نشئه بعد از مرگ، تقواست. سرمايه انسان براى حركت صحيح در زندگى نيز تقواست. بزرگترين فايده روزهگرفتن، تقواست. مهمترين دستاورد مجاهدت و تلاش هر انسانى در مصاف با نفس و هواهاى نفسانى خود، تقواست. پير و جوان، زن و مرد، از هر قشر و هر گروهى از افراد مؤمن، هرجا هستند، بايد همّتشان كسب تقوا باشد. تقوا، در مقابل دشمنان و دشمنيها، مصونيتبخش است. تقوا، هدايت كننده است به راه درست و آنچه كه مورد رضاى خداست.
امروز، روز بيستم ماه مبارك رمضان، فيمابين شب و روز نوزدهم و شب و روز بيستويكم است كه هم شبها و روزهاى قدر است و هم متضمّن يكى از تلخترين خاطرههاى تاريخ اسلام، يعنى ضربت خوردن و شهادت مولاى متّقيان است. در اين روز سخن از كسى مطرح مىشود كه بزرگترين خصوصيت او تقواست. نهجالبلاغه او كتاب تقواست و زندگى او راه و رسم تقواست. من امروز در خطبه اوّل، قدرى درباره مولاى متّقيان صحبت مىكنم.
آنچه كه امروز در مورد اين بزرگوار عرض مىكنيم، اين است كه در شخصيت و زندگى و شهادت اين بزرگوار، سه عنصر - كه ظاهراً با يكديگر چندان هم سازگارى ندارند - جمع شده است. اين سه عنصر عبارت است از: اقتدار، مظلوميت و پيروزى.
«اقتدار» آن حضرت، عبارت است از قدرت او در اراده پولادينش، در عزم راسخش، در اداره مشكلترين عرصههاى نظامى، در هدايت ذهنها و فكرها بهسوى عاليترين مفاهيم اسلامى و انسانى، تربيت انسانهاى بزرگ - از قبيل مالك اشتر و عمّار و ابنعبّاس و محمّدبنابىبكر و ديگران - و ايجاد يك جريان در تاريخ بشرى. مظهر اقتدار آن بزرگوار، اقتدار منطق، اقتدار فكر و سياست، اقتدار حكومت و اقتدار بازوى شجاع بود. هيچ ضعفى از هيچ طرف، در شخصيت اميرالمؤمنين عليهالسّلام نيست. در عين حال يكى از مظلومترين چهرههاى تاريخ است و مظلوميت در همه بخشهاى زندگيش وجود داشت. در دوران نوجوانى، مظلوم واقع شد. در دوران جوانى - بعد از پيامبر - مظلوم واقع شد. در دوران كهولت و خلافت، مظلوم واقع شد. بعد از شهادت هم، تا سالهاى متمادى بر سر منبرها از او بدگويى كردند و به او نسبتهاى دروغ دادند. شهادت او هم مظلومانه است.
در همه آثار اسلامى، ما دو نفر را داريم كه از آنها به «ثاراللَّه» تعبير شده است. در فارسى، ما يك معادل درست و كامل براى اصطلاح عربى «ثار» نداريم. وقتى كسى از خانوادهاى از روى ظلم به قتل مىرسد، خانواده مقتول صاحب اين خون است. اين را «ثار» مىگويند و آن خانواده حق دارد خونخواهى كند. اينكه مىگويند خون خدا، تعبير خيلى نارسا و ناقصى از «ثار» است و درست مراد را نمىفهماند. «ثار»، يعنى حقّ خونخواهى. اگر كسى «ثار» يك خانواده است، يعنى اين خانواده حق دارد درباره او خونخواهى كند. در تاريخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است كه صاحب خون اينها و كسى كه حقِّ خونخواهى اينها را دارد، خداست. اين دو نفر يكى امام حسين است و يكى هم پدرش اميرالمؤمنين؛ «يا ثاراللَّه وابن ثاره»(1). پدرش اميرالمؤمنين هم حقّ خونخواهىاش متعلّق به خداست.
اما عنصر سوم كه «پيروزى» آن بزرگوار باشد. پيروزى همين است كه اوّلاً در زمان حيات خود او، بر تمام تجربههاى دشوارى كه بر او تحميل كردند، پيروز شد؛ يعنى جبهههاى شكننده دشمن - كه بعداً شرح خواهم داد - بالاخره نتوانستند على را به زانو درآورند؛ همه آنها از على شكست خوردند. بعد از شهادت هم روز به روز حقيقت درخشان او آشكارتر شد؛ يعنى حتّى از زمان حياتش به مراتب بيشتر بود. امروز شما به دنيا نگاه كنيد - نه دنياى اسلام؛ در همه دنيا - ببينيد چقدر ستايشگرانى هستند كه حتّى اسلام را قبول ندارند، اما علىبنابىطالب را بهعنوان يك چهره درخشان تاريخ قبول دارند! اين همان روشن شدن آن جوهر تابناك است و خداى متعال در مقابل آن مظلوميت به آن حضرت پاداش مىدهد. آن مظلوميت، آن فشار اختناق، آن گلاندود كردن چشمه خورشيد با آن تهمتهاى عجيب، آن صبرى كه او در مقابل اينها كرد، بالاخره پيش خداى متعال پاداش دارد؛ پاداشش هم اينكه در طول تاريخ بشر، شما هيچ چهرهاى را به اين درخشندگى و مورد اتّفاق كُل پيدا نمىكنيد. شايد تا امروز هم در بين كتابهايى كه ما مىشناسيم كه درباره اميرالمؤمنين نوشته شده است، عاشقانهترينش را غيرمسلمانان نوشتهاند! الان يادم است كه سه نويسنده مسيحى، درباره اميرالمؤمنين، كتابهاى ستايشگرانه واقعاً عاشقانهاى نوشتهاند. اين ارادت، از همان روز اوّل هم شروع شد؛ يعنى از بعد از شهادت كه همه عليه آن بزرگوار مىگفتند و تبليغ مىكردند - آن قدرتمندان مربوط به دستگاه شام و تبعه آنها و آنهايى كه دل پرخونى از شمشير و از عدل اميرالمؤمنين داشتند - اين قضيه از همانوقت معلوم شد. من در اين جا يك نمونه عرض كنم:
پسر عبداللَّهبنعروةبنزبير، پيش پدرش - كه عبداللَّهبنعروةبنزبير باشد - از اميرالمؤمنين بدگويى كرد. خانواده زبير - جز يكى از آنها؛ يعنى مصعببنزبير - كلاًّ با اميرالمؤمنين بد بودند. مصعببنزبير، مرد شجاع و كريم و همان كسى بود كه در قضاياى كوفه و مختار و بعد هم عبدالملك درگير بود و شوهر حضرت سكينه هم بود؛ يعنى اوّلين داماد امام حسين. غير از او، بقيه خانواده زبير، همينطور پشت در پشت، با اميرالمؤمنين بد بودند. انسان وقتى كه تاريخ را مىخواند، اين را مىيابد. پس از آن بدگويى؛ پدر در مقابل او جملهاى گفت كه خيلى هم طرفدارانه نيست، اما نكته مهمى در آن هست و من آن را يادداشت كردهام. عبداللَّه به پسرش گفت: «واللَّه يابنى النّاس شيئا قطّ الّا هدمه الدّين و لابنى الدّين شيئا فاستطاعت الدّنيا هدمه»؛ هر بنايى كه دين آن را بهوجود آورد و پى و بنيان آن برروى دين گذاشته شد، اهل دنيا هر كارى كردند، نتوانستند آن را از بين ببرند؛ يعنى بىخود زحمت نكشند براى اينكه نام اميرالمؤمنين را - كه پىِ كار او بردين و بر ايمان است - منهدم كنند. بعد گفت: «الم تر الى على كيف تظهر بنو مروان عيبه و ذمّه فكانّمايأخذون بناصيتة رفعا الى السّماء»؛ ببين بنىمروان چطور هرچه مىتوانند، در هر مناسبت و منبرى، نسبت به علىبنابىطالب عيبجويى و عيبگويى مىكنند! اما همين عيبجوييها و بدگوييهاى آنها، مثل آن است كه اين چهره درخشان را هرچه برتر مىبرند و منوّرتر مىكنند؛ يعنى در ذهنهاى مردم، بدگوييهاى آنها تأثير عكس مىبخشد. نقطه مقابل، بنىاميّهاند؛ «و ترى مايندبون به موتاهم من المديح فو اللَّه لكأنّما يكشفون به عن الجيف»(2)؛ بنىاميّه از گذشتگان خودشان تمجيدها و تعريفها مىكنند، ولى هرچه بيشتر تعريف مىكنند، نفرت مردم از آنها بيشتر مىشود. اين حرف شايد در حدود مثلاً سى سال بعد از شهادت اميرالمؤمنين گفته شده است. يعنى اميرالمؤمنين با همه آن مظلوميت، هم در زمان حيات خود و هم در تاريخ و در خاطره بشريت پيروز شد.
ماجراى اقتدارِ همراه با مظلوميت اميرالمؤمنين كه منتهى به اين شد، اينطور خلاصه مىشود: در زمان اين حكومت - حكومت كمتر از پنج سال اميرالمؤمنين - سه جريان در مقابل آن حضرت صفآرايى كردند: قاسطين و ناكثين و مارقين. اين روايت را، هم شيعه و هم سنّى از اميرالمؤمنين نقل كردند كه فرمود: «امرت ان اقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين»(3). اين اسم را خودِ آن بزرگوار گذاشته است. قاسطين، يعنى ستمگران. ماده «قسط» وقتى كه بهصورت مجرّد استعمال مىشود - قَسَط يقسِط، يعنى جار يجور، ظَلَم يظلِم - بهمعناى ظلم كردن است. وقتى با ثلاثى مزيد و در باب افعال آورده مىشود - اقسط يقسط - يعنى عدل و انصاف. بنابراين، اگر «قسط» در باب افعال بكار رود، به معناى عدل است؛ اما وقتى كه قَسَط يقسِط گفته شود، ضدّ آن است، يعنى ظلم و جور. قاسطين از اين ماده است. قاسطين، يعنى ستمگران. اميرالمؤمنين اسم اينها را ستمگر گذاشت. اينها چه كسانى بودند؟ اينها مجموعهاى از كسانى بودند كه اسلام را بهصورت ظاهرى و مصلحتى قبول كرده بودند و حكومت علوى را از اساس قبول نداشتند. هر كارى هم اميرالمؤمنين با اينها مىكرد، فايده نداشت. البته اين حكومت، گرد محور بنىاميّه و معاويةبن ابىسفيان - كه حاكم و استاندار شام بود - گرد آمده بودند؛ بارزترين شخصيتشان هم خودِ جناب معاويه، بعد هم مروان حكم و وليدبنعقبه است. اينها يك جبههاند و حاضر نبودند كه با على كنار بيايند و با اميرالمؤمنين بسازند. درست است كه مغيرةبن شعبه و عبداللَّه بن عبّاس و ديگران در اوّلِ حكومت اميرالمؤمنين گفتند: «يا اميرالمؤمنين! اينها را چند صباحى نگهدار» اما حضرت قبول نكرد. آنها حمل كردند بر اين كه حضرت بىسياستى كرد؛ ليكن نه، آنها خودشان غافل بودند؛ قضاياى بعدى اين را نشان داد. اميرالمؤمنين هر كار هم كه مىكرد، معاويه با او نمىساخت. اين تفكّر، تفكّرى نبود كه حكومتى مثل حكومت علوى را قبول كند؛ هرچند قبليها، بعضيها را تحمّل كردند.
از وقتىكه معاويه مسلمان شده بود تا آن روزى كه مىخواست با اميرالمؤمنين بجنگد، كمتر از سى سال گذشته بود. او و اطرافيانش سالها در شام حكومت كردهبودند، نفوذى پيدا كرده بودند، پايگاهى پيدا كرده بودند؛ ديگر آن روزهاى اوّل نبود كه تا يك كلمه بگويند، به آنها بگويند كه شما تازه مسلمانيد، چه مىگوييد؛ جايى باز كرده بودند. بنابراين، اينها جريانى بودند كه اساساً حكومت علوى را قبول نداشتند و مىخواستند حكومت طور ديگرى باشد و دست خودشان باشد؛ كه بعد هم اين را نشان دادند و دنياى اسلام تجربه حكومت اينها را چشيد. يعنى همان معاويهاى كه در زمان رقابت با اميرالمؤمنين، آنطور به بعضى از اصحاب روى خوش نشان مىداد و محبّت مىكرد، بعداً در حكومتش، برخوردهاى خشن از خود نشان داد، تا به زمان يزيد و حادثه كربلا رسيد؛ بعد هم به زمان مروان و عبدالملك و حجّاجبنيوسفثقفى و يوسفبنعمرثقفى رسيد، كه يكى از ميوههاى آن حكومت است. يعنى اين حكومتهايى كه تاريخ از ذكر جرائمشان به خود مىلرزد - مثل حكومت حجّاج - همان حكومتهايى هستند كه معاويه بنيانگذارى كرد و بر سر چنين چيزى با اميرالمؤمنين جنگيد. از اوّل معلوم بود كه آنها چه چيزى را دنبال مىكنند و مىخواهند؛ يعنى يك حكومت دنيايى محض، با محور قراردادن خودپرستيها و خوديها؛ همان چيزهايى كه در حكومت بنىاميّه همه مشاهده كردند. البته بنده در اينجا هيچ بحث عقيدتى و كلامى ندارم. اين چيزهايى كه عرض مىكنم، متن تاريخ است. تاريخ شيعه هم نيست؛ اينها تاريخ «ابن اثير» و تاريخ «ابن قتيبه» و امثال اينهاست كه من متنهايش را دارم و يادداشت شده و محفوظ هم هست. اينها حرفهايى است كه جزو مسلّمات است؛بحث اختلافات فكرى شيعه و سنّى نيست.
جبهه دومى كه با اميرالمؤمنين جنگيد. جبههى ناكثين بود. ناكثين، يعنى شكنندگان و در اين جا يعنى شكنندگان بيعت. اينها اوّل با اميرالمؤمنين بيعت كردند، ولى بعد بيعت را شكستند. اينها مسلمان بودند و برخلاف گروه اوّل، خودى بودند؛ منتها خوديهايى كه حكومت علىبنابىطالب را تا آن جايى قبول داشتند كه براى آنها سهم قابل قبولى در آن حكومت وجود داشته باشد؛ با آنها مشورت شود، به آنها مسؤوليت داده شود، به آنها حكومت داده شود، به اموالى كه در اختيارشان هست - ثروتهاى باد آورده - تعرّضى نشود؛ نگويند از كجا آوردهايد! در سال گذشته در همين ايام، من در يكى از خطبههاى نماز جمعه متنى را خواندم و عرض كردم كه وقتى بعضى از اينها از دنيا رفتند چقدر ثروت باقى گذاشتند! اين گروه، اميرالمؤمنين را قبول مىكردند - نه اين كه قبول نكنند - منتها شرطش اين بود كه با اين چيزها كارى نداشته باشد و نگويد كه چرا اين اموال را آوردى، چرا گرفتى،چرا مىخورى، چرا مىبرى؛ اين حرفها ديگر در كار نباشد! لذا اوّل هم آمدند و اكثرشان بيعت كردند. البته بعضى هم بيعت نكردند. جناب سعدبنابى وقّاص از همان اوّل هم بيعت نكرد،بعضيهاى ديگر از همان اوّل بيعت نكردند؛ ليكن جناب طلحه، جناب زبير، بزرگان اصحاب و ديگران و ديگران با اميرالمؤمنين بيعت نمودند و تسليم شدند و قبول كردند؛ منتها سه، چهار ماه كه گذشت، ديدند نه، با اين حكومت نمىشود ساخت؛ زيرا اين حكومت، حكومتى است كه دوست و آشنا نمىشناسد؛ براى خود حقّى قائل نيست؛ براى خانواده خود حقّى قائل نيست؛ براى كسانىكه سبقت در اسلام دارند، حقّى قائل نيست - هرچند خودش به اسلام از همه سابقتر است - ملاحظهاى در اجراى احكام الهى ندارد. اينها را كه ديدند، ديدند نه، با اين آدم نمىشود ساخت؛ لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد كه واقعاً فتنهاى بود. امّالمؤمنين عايشه را هم با خودشان همراه كردند. چقدر در اين جنگ كشته شدند. البته اميرالمؤمنين پيروز شد و قضايا را صاف كرد. اين هم جبهه دوّم بود كه مدّتى آن بزرگوار را مشغول كردند.
جبهه سوم، جبهه مارقين بود. مارق، يعنى گريزان. در تسميه اينها به مارق، اينگونه گفتهاند كه اينها آنچنان از دينگريزان بودند كه يك تير از كمان گريزان مىشود! وقتى شما تير را در چلّه كمان مىگذاريد و پرتاب مىكنيد، چطور آن تير مىگريزد، عبور مىكند و دور مىشود! اينها همينگونه از دين دور شدند. البته اينها متمسّك به ظواهر دين هم بودند و اسم دين را هم مىآوردند. اينها همان خوارج بودند؛ گروهى كه مبناى كار خود را بر فهمها و دركهاى انحرافى - كه چيز خطرناكى است - قرار داده بودند. دين را از علىبنابىطالب كه مفسّر قرآن و عالم به علم كتاب بود ياد نمىگرفتند؛ اما گروه شدنشان، متشكّل شدنشان و به اصطلاح امروز، گروهك تشكيل دادنشان سياست لازم داشت. اين سياست از جاى ديگرى هدايت مىشد. نكته مهم اينجاست كه اين گروهكى كه اعضاى آن تا كلمهاى مىگفتى، يك آيه قرآن برايت مىخواندند؛ در وسط نماز جماعت اميرالمؤمنين مىآمدند و آيهاى را مىخواندند كه تعريضى به اميرالمؤمنين داشته باشد؛ پاى منبر اميرالمؤمنين بلند مىشدند آيهاى مىخواندند كه تعريضى داشته باشد؛ شعارشان «لاحكم الا للَّه» بود؛ يعنى ما حكومت شما را قبول نداريم، ما اهل حكومت اللَّه هستيم؛ اين آدمهايى كه ظواهر كارشان اينگونه بود، سازماندهى و تشكّل سياسىشان، با هدايت و رايزنى بزرگان دستگاه قاسطين و بزرگان شام - يعنى عمروعاص و معاويه - انجام مىگرفت! اينها با آنها ارتباط داشتند. اشعث بن قيس، آنگونه كه قرائن زيادى بر آن دلالت مىكند، فرد ناخالصى بود. يك عدّه مردمان بيچاره ضعيف از لحاظ فكرى هم دنبال اينها راه افتادند و حركت كردند. بنابراين، گروه سومى كه اميرالمؤمنين با آنها مواجه شد و البته بر آنها هم پيروز گرديد، مارقين بودند. در جنگ نهروان ضربه قاطعى به اينها زد؛ منتها اينها در جامعه بودند، كه بالاخره هم حضورشان به شهادت آن بزرگوار منتهى شد.
من در سال گذشته عرض كردم كه در شناخت خوارج اشتباه نشود. بعضى خوارج را به خشكِ مقدّسها تشبيه مىكنند؛ نه. بحث سرِ «خشكِ مقدّس» و «مقدّسمآب» نيست. مقدس مآب كه در كنارى نشسته است و براى خودش نماز و دعا مىخواند. اينكه معناى خوارج نيست. خوارج آن عنصرى است كه شورش طلبى مىكند؛ بحران ايجاد مىكند، وارد ميدان مىشود، بحث جنگ با على دارد و با على مىجنگد؛ منتها مبناى كار غلط است؛ جنگ غلط است؛ ابزار غلط است؛ هدف باطل است. اين سه گروه بودند كه اميرالمؤمنين با اينها مواجه بود.
تفاوت عمده اميرالمؤمنين در دوران حكومت خود با پيامبر اكرم در دوران حكومت و حيات مباركش، اين بود كه در زمان پيامبر، صفوفِ مشخّص وجود داشت: صف ايمان و كفر. منافقين مىماندند كه دائماً آيات قرآن، افراد را از منافقين كه در داخل جامعه بودند بر حذر مىداشت؛ انگشت اشاره را به سوى آنها دراز مىكرد؛ مؤمنين را در مقابل آنها تقويت مىكرد؛ روحيه آنها را تضعيف مىكرد؛ يعنى در نظام اسلامى در زمان پيامبر، همهچيز آشكار بود. صفوف مشخّص در مقابل هم بودند: يك نفر طرفدار كفر و طاغوت و جاهليّت بود؛ يك نفر هم طرفدار ايمان و اسلام و توحيد و معنويت. البته آن جا هم همهگونه مردمى بودند - آن زمان هم همهگونه آدمى بود - ليكن صفوف مشخّص بود. در زمان اميرالمؤمنين، اشكال كار اين بود كه صفوف، مشخّص نبود؛ بهخاطر اين كه همان گروه دوم - يعنى «ناكثين» - چهرههاى موجّهى بودند. هركسى در مقابله با شخصيتى مثل جناب زبير، يا جناب طلحه، دچار ترديد مىشد. اين زبير كسى بود كه در زمان پيامبر، جزو شخصيتها و برجستهها و پسر عمّه پيامبر و نزديك به آن حضرت بود. حتّى بعد از دوران پيامبر هم جزو كسانى بود كه براى دفاع از اميرالمؤمنين، به سقيفه اعتراض كرد. بله؛ «حكم مستورى و مستى همه بر عاقبت است»! خدا عاقبت همهمان را به خير كند. گاهى اوقات دنيا طلبى، اوضاع گوناگون و جلوههاى دنيا، آنچنان اثرهايى مىگذارد، آن چنان تغييرهايى در برخى از شخصيتها بهوجود مىآورد كه انسان نسبت به خواص هم گاهى اوقات دچار اشكال مىشود؛ چه برسد براى مردم عامى. بنابراين، آن روز واقعاً سخت بود. آنهايى كه دور و برِ اميرالمؤمنين بودند و ايستادند و جنگيدند، خيلى بصيرت بهخرج دادند. بنده بارها از اميرالمؤمنين نقل كردهام كه فرمود: «لا يحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصّبر»(4). در درجه اوّل، بصيرت لازم است. معلوم است كه با وجود چنين درگيريهايى، مشكلات اميرالمؤمنين چگونه بود. يا آن كجرفتارهايى كه با تكيه بر ادّعاى اسلام، با اميرالمؤمنين مىجنگيدند و حرفهاى غلط مىزدند. در صدر اسلام، افكار غلط خيلى مطرح مىشد؛ اما آيه قرآن نازل مىشد و صريحاً آن افكار را رد مىكرد؛ چه در دوران مكه و چه در دوران مدينه. شما ببينيد سوره بقره كه يك سوره مدنى است، وقتى انسان نگاه مىكند، مىبيند عمدتاً شرح چالشها و درگيريهاى گوناگون پيامبر با منافقين و با يهود است؛ به جزئيات هم مىپردازد؛ حتى روشهايى كه يهود مدينه در آن روز براى اذيّت روانى پيامبر بهكار مىبردند، آنها را هم در قرآن ذكر مىكند؛ «لاتقولوا راعنا»(5) و از اين قبيل. و باز سوره مباركه اعراف - كه سورهاى مكّى است - فصل مشبعى را ذكر مىكند و با خرافات مىجنگد. اين مسأله حرام و حلال كردن گوشتها و انواع گوشتها كه اينها را نسبت به محرّمات واقعى، محرّمات دروغين و محرّمات پوچ تلقّى مىكردند: «قل انّما حرّم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن»(6). حرام اينهاست، نه آنهايى كه شما رفتيد «سائبه» و «بحيره» و فلان و فلان را براى خودتان حرام درست كرديد. قرآن با اين گونه افكار صريحاً مبارزه مىكرد؛ اما در زمان اميرالمؤمنين، همان مخالفان هم از قرآن استفاده مىكردند؛ همانها هم از آيات قرآن بهره مىبردند. لذا كار اميرالمؤمنين به مراتب از اين جهت دشوارتر بود. اميرالمؤمنين دوران حكومت كوتاه خود را با اين سختيها گذراند.
در مقابل اينها، جبهه خودِ على است؛ يك جبهه حقيقتاً قوى. كسانى مثل عمّار، مثل مالكاشتر، مثل عبداللَّهبنعبّاس، مثل محمّدبنابىبكر، مثل ميثم تمّار، مثل حُجربن عدى بودند؛ شخصيتهاى مؤمن و بصير و آگاهى كه در هدايت افكار مردم چقدر نقش داشتند! يكى از بخشهاى زيباى دوران اميرالمؤمنين - البته زيبا از جهت تلاش هنرمندانه اين بزرگان؛ اما درعينحال تلخ از جهت رنجها و شكنجههايى كه اينها كشيدند - اين منظره حركت اينها به كوفه و بصره است. وقتى كه طلحه و زبير و امثال اينها آمدند صفآرايى كردند و بصره را گرفتند و سراغ كوفه رفتند، حضرت، امام حسن و بعضى از اصحاب را فرستاد. مذاكراتى كه آنها با مردم كردند، حرفهايى كه آنها در مسجد گفتند، محاجّههايى كه آنها كردند، يكى از آن بخشهاى پرهيجان و زيبا و پرمغز تاريخ صدر اسلام است. لذا شما مىبينيد كه عمده تهاجمهاى دشمنان اميرالمؤمنين هم متوجّه همينها بود. عليه مالك اشتر، بيشترين توطئهها بود؛ عليه عمّار ياسر، بيشترين توطئهها بود؛ عليه محمّدبنابىبكر، توطئه بود. عليه همه آن كسانى كه از اوّل كار در ماجراى اميرالمؤمنين امتحانى داده بودند و نشان داده بودند كه چه ايمانهاى مستحكم و استوار و چه بصيرتى دارند، از طرف دشمنان، انواع و اقسامِ سهام تهمت پرتاب مىگرديد و به جان آنها سوء قصد مىشد و لذا اغلبشان هم شهيد مىشدند. عمّار در جنگ شهيد شد؛ ليكن محمّدبنابىبكر با حيله شاميها به شهادت رسيد. مالك اشتر با حيله شاميها شهيد شد. بعضى ديگر هم ماندند، اما بعدها به نحو شديدى به شهادت رسيدند. اين وضع زندگى و حكومت اميرالمؤمنين است. اگر بخواهيم جمعبندى كنيم، اينگونه بايد عرض كنيم كه دوران اين حكومت، دوران يك حكومت مقتدرانه و درعينحال مظلومانه و پيروز بود. يعنى هم در زمان خود توانست دشمنان را به زانو درآورد، هم بعد از شهادت مظلومانهاش، در طول تاريخ توانست مثل مشعلى برفراز تاريخ باشد. البته خوندلهاى اميرالمؤمنين در اين مدّت، جزو پرمحنتترين حوادث و ماجراهاى تاريخ است.
امروز به مناسبت اينكه ايام ضربت خوردن و شهادت آن بزرگوار است، من حديثى را يادداشت كردهام كه نقل مىكنم: روز بعد از شهادتِ اميرالمؤمنين، يا روز بعد از ضربت خوردن آن حضرت، از قول امام حسن نقل شده است كه فرمود من چند روز قبل به مناسبت سالروز حادثه بدر با پدرم صحبت مىكردم و اميرالمؤمنين به من فرمود: «ملكتنى عينى»؛ من صبح بعد از عبادت، لحظهاى چشمم گرم شد و خوابم برد. «فسنح لى رسولاللَّه»؛ پيامبر در مقابل من مجسّم شد؛ يعنى به خواب من آمد. «فقلت يا رسولاللَّه ماذا لقيت من امتك من الأود و اللدد»؛ يعنى يا رسولاللَّه! از امّت تو، من چه كشيدم؛ از اعوجاجها و از دشمنيهايشان. پيامبر در جواب من فرمود - حالا به تعبير ما - على جان! نفرينشان كن؛ «فقال لى ادع عليهم». نفرين اميرالمؤمنين اين است: «فقلت ابدلنىاللَّه بهم خيراً منهم»(7)؛ يعنى گفتم پروردگارا! براى من كسانى را برسان كه بهتر از اينها باشند و براى اينها كسى را برسان كه بدتر از من باشد! به فاصله يك روز، اين دعايى كه اميرالمؤمنين در خواب از خداى متعال درخواست كرده بود، مستجاب شد و در صبح نوزدهم، فرق مبارك آن بزرگوار ضربت خورد و دنياى اسلام به عزاى بزرگمرد خود نشست و فرياد «تهدّمت واللَّه اركان الهدى»(8) - يعنى پايهها و بنيانهاى هدايت ويران شد - دنيا را گرفت و على از دست مردم رفت و بعد از اميرالمؤمنين دنياى اسلام آن را كشيد كه تاريخ مىداند. همين كوفه چه سختيهايى كشيد! بر همين كوفه بود كه حجّاج مسلّط شد. بر همين كوفه بود كه يوسفبنعمر ثقفى مسلّط شد. بر همين كوفه بود كه به جاى اميرالمؤمنين، حكّام اموى يكى پس از ديگرى مىآمدند و مسلّط مىشدند. آن مردم بودند كه اين فشارها را بر سر اين كوفه آوردند. لاحول و لاقوّة الّا باللَّه العلّى العظيم.
پروردگارا! تو را به محمّد و آل محمّد و به روح مطهّر علىبنابىطالب سوگند مىدهيم كه ما را از شيعيان و ياران و پيروان آن حضرت قرار بده. ما را از امتحانهاى دشوار زندگى سربلند بيرون بياور. به ما بصيرت و صبر عنايت كن. پروردگارا! ملت ايران را در همه تجربههايش پيروز كن. دشمنان ملت ايران را مغلوب و مقهور و منكوب كن. پروردگارا! دستهايى كه به سوى مصالح اين ملت دراز مىشود، قطع كن. پروردگارا! دلها را به نور معرفت خود نورانيتر كن. پروردگارا! دلها را به نور اخوّت و برادرى و مهربانى و اتّحاد فىمابين آحاد ملت، گرمتر و نورانىتر فرما. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، موانع را از سر راه حركت ملت ايران به سمت اهداف والاى انقلاب بردار. گام اين ملت را در اين راه استوارتر فرما. جامعه ما را جامعه اسلامى به معناى حقيقى كلمه قرار بده. دل ما، جان ما، روح ما، فكر ما و اخلاق ما را آنچنانى كه علىپسند است، قرار بده. پروردگارا! ما را بيامرز، گذشتگان ما را بيامرز، والدين ما را بيامرز. پروردگارا! روح مطهّر امام بزرگوار ما را با اوليايش محشور كن. ارواح طيّبه شهدا را به اعلىعليّيّن برسان. پروردگارا! جانبازان و جاننثاران و ايثارگران انقلاب را در هرجا كه هستند، مشمول لطف و رحمت خود بگردان.
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
قل هو اللَّه احد. اللَّه الصمد. لم يلد و لم يولد. و لم يكن له كفوا احد.(9)
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
الحمدللَّه ربّ العالمين. والصّلاة والسّلام على سيّدنا و نبيّنا ابىالقاسم المصطفى محمّد و على آله الأطيبين الأطهرين المنتجبين. سيما علىّ اميرالمؤمنين و على الصدّيقة الطّاهره و سيّدى شباب اهل الجنّه و علىبنالحسين و محمّدبنعلى و جعفربنمحمّد و موسىبنجعفر و علىبنموسى و محمّدبنعلى و علىبنمحمّد و الحسنبنعلى والخلف القائمالمهدى. حججك على عبادك و امنائك فى بلادك. و صلّ على ائمّة المسلمين و حماة المستضعفين وهداة المؤمنين. اوصيكم عباداللَّه بتقوى اللَّه و استغفر اللَّه لى و لكم.
چند موضوع در خطبه دوم مورد نظر است كه عرض مىكنم. يك موضوع، موضوع اصلى است؛ بقيه موضوعات، موضوعات كوتاهى است كه اوّل آنها را عرض مىكنم:
اوّلاً امروز در مراسم تشييع جنازه شهيدان عزيزمان، برادران و خواهران شركت خواهند كرد. امروز اجتماع و نماز جمعه ما، منوّر به انوار شهداى بزرگوار و معطّر به عطر شهادت است. اميدواريم كه خداوند بركات اين عزيزان را بر سر ما و بر ملت ما مستدام بدارد و ما را قدردان شهيدان قرار دهد.
مطلب ديگر، در پيش بودن «روز قدس» است. روز قدس، از روزهاى بسيار مهم و تعيين كننده است. سالهاى متمادى است كه سعى مىشود مسأله قدس فراموش شود. روز قدس، درست تيرى است به قلب اين توطئه؛ حركتى است براى خنثى كردن اين توطئه خباثتآميزى كه استكبار و صهيونيسم و طرفداران و همكارانشان دست به يكى كردهاند تا بهكلّى مسأله فلسطين را به دست فراموشى بسپارند. روز قدس را بزرگ بداريد. اين روز، مخصوص ملت ايران هم نيست؛ در خيلى از نقاط عالم، مردم مؤمن و پرشور، با محدوديتهايى كه در كشورهاى خود دارند - چون حكومتها خيلى جاها اجازه نمىدهند - روز قدس را گرامى مىدارند - به هر حال جمعيتهايى كه مىتوانند اين كار را مىكنند - انشاءاللَّه اميدواريم امسال هم در مقابل توطئههاى ناجوانمردانهاى كه عليه ملت فلسطين شده است، روز قدس بتواند مشت محكمى به دهان دشمنان ملت فلسطين و دشمنان دنياى اسلام بزند.
موضوع ديگرى كه لازم است من حتماً مطرح كنم، مسأله شوراهاست كه منطبق بر اصل قانون اساسى است و دولت فعلى ما بحمداللَّه همّت كرد و توانست اين اصل را زنده و احيا كند و موانعى را كه وجود داشت، برطرف نمايد. اين تجربه اوّل در اين زمينه است؛ كار سنگين و بزرگى است و اميدوارم كه انشاءاللَّه همه - هم دستاندركاران، هم آحاد مردم، هم آن كسانى كه در انتخابات شوراها انتخاب خواهند شد - از اين تجربه سربلند بيرون آيند. منتها شرطش اين است كه مردم به اين شوراها اقبال كنند، به اين انتخابات توجّه كنند، در آن شركت نمايند، آن را جدّى بگيرند و هدف هم عبارت باشد از اينكه اهدافى كه در قانون اساسى براى تشكيل شوراها معيّن شده است - اهداف خدايى، اهداف انقلابى، اهدافى كه در جهت تحكيم پايههاى انقلاب و استحكام قدرت انقلاب و حكومت انقلابى در كشور است - تحقّق پيدا كند. من توصيه مىكنم كه همه اين انتخابات را جدّى بگيرند و مهم بشمارند و در آن شركت كنند. اگرچه هنوز مدّتى باقى است، اما فعلاً اين مقدار را من عرض كنم، تا بعد انشاءاللَّه باز فرصتى پيش آيد و موارد تفصيلى را بگويم.
اما آن مطلبى كه من امروز لازم دانستم قدرى دربارهاش صحبت كنم، ماجراى قتلهاى مشكوكى است كه در كشور ما اتّفاق افتاد؛ بعد هم اطلاعيه شجاعانهاى كه وزارت اطلاعات در اطراف اين قضيه داد. اين حادثه، حادثه بىسابقهاى براى كشور ما بود. تاكنون چنين حادثهاى براى ما پيش نيامده بود. براى مردم هم حادثه جديد و مهم و قابل توجّهى بود. اوّلاً اين حادثه با همه خصوصياتى كه دارد - كه من درباره آن، نكاتى را كه لازم است عرض خواهم كرد - مثل همه حوادث ديگرى كه از اوّلِ انقلاب در اين كشور به وجود آمده است، موجب شد كه دشمنان ما در هرجاى دنيا كه بودند، خوشحال شوند و از آن به عنوان يك وسيله و مستمسكى براى ضربه زدن به نظام - نه به يك شخص خاص، نه به يك جناح خاص و نه اينكه به اصل قضيه كارى داشته باشند - استفاده كنند و همين كار را هم كردند. اين استفاده را براى ضربه تبليغاتى كردند؛ اما فعلاً كه به فضل الهى كار ديگرى از آنها ساخته نيست، كارى كه مىتوانند بكنند اين است كه بوقهاى تبليغاتى را عليه انقلاب و عليه نظام و عليه مسؤولان بلند كنند؛ هرچه مىتوانند، بگويند و تهمتهاى خودشان را تكرار نمايند. كدام حادثه ما از اوّلِ انقلاب اينگونه نبوده است؟ كدام حادثه تلخ يا شيرينى در اين مملكت اتّفاق افتاده كه راديوها - راديو امريكا، راديو بى.بى.سى، راديو صهيونيستها و راديوهاى گوناگون ديگرى كه هستند - حرفى كه در آن اميدى براى ملت ايران داشته باشد، زده باشند؟ آيا در جنگ چنين خبرى شد؟ آيا در فتح خرّمشهر چنين حرفى زده شد؟ ما خرّمشهر را فتح كرديم، اما راديوهاى بيگانه گفتند دروغ است! وقتى كه ثابت شد، گفتند اينها اينقدر خسارت دادهاند! وقتى مسلّم شد كه پيروزى ما بزرگ بود، گفتند اينها موج افراد انسانى را به جبهه فرستادهاند كه اينطورى شده است! يعنى در هيچ حادثهاى از حوادث اوّلِ انقلاب تا به حال - حوادث شيرين و حوادث تلخ - اتّفاق نيفتاده است كه اين بوقهاى تبليغاتى يك كلمه بگويند كه به نفع ملت ايران باشد؛ اميدى ببخشد، دلخوشىاى بدهد، تحسينى در آن باشد! در همه حوادث، اينها سعى كردند ضربهاى بزنند، سوء استفادهاى بكنند، اصلى از اصول مورد علاقه مردم زير سؤال ببرند و به حكومت ضربه تبليغاتى و ضربه سياسى بزنند؛ در اين حادثه هم اينگونه است. لذا بنده كه بيست سال است از نزديك با جزئيّات برخوردهاى تبليغاتى با خودمان مواجهم، از اين جنجالى كه راديوهاى بيگانه در اين حادثه درست كردند، تعجّب نمىكنم. البته از بعضى كارهاى خوديها تعجّب مىكنم! از كار بعضى از اين مطبوعاتيهاى خودى و رسانههاى داخلى تعجّب مىكنم! اينها درست مثل بچه بىعقلى عمل كردند كه پدرش مثلاً در يك برخورد زبانى با يك آدم خبيثِ بدجنسِ بدزبانى درگير باشد و اين بچه بىعقل هم از روى بىتوجّهى به موقعيت، بنا كند پدر خودش را مثلاً مسخره كردن! اينها چنين موضعى گرفتند. البته حالا اين نگاه خوشبينانه است؛ مبنى بر اين است كه اينها غرض و مرض و ارتباطى ندارند. اگر چنين باشد، كه بحث ديگرى است. علىاىّحال، از اينكه دشمن سوء استفاده كند، ما تعجّب نكردهايم.
اما چند نكته را من بايد عرض كنم: اوّلاً اين قتلهايى كه اتّفاق افتاد، حوادثى بسيار بد، زشت، نفرتآور و حقيقتاً در خور محكوم كردن بود. كسانى كه اينها را محكوم كردند، بجا محكوم كردند. اينها علاوه بر اينكه قتل بود، جنايت بود؛ با روشهاى بد و غيرقانونى بود. علاوه بر اين، موجب درگير شدن نظام جمهورى اسلامى - با اين همه مسائلى كه دارد - به مسائل بىخودى و بيهوده شد. الان ما مسائل اقتصادى داريم، مسائل گوناگون داريم، مسأله نفت داريم، مسأله تجارت خارجى داريم، مسأله صادرات غيرنفتى داريم، مسأله پول داريم، مسأله ارز داريم، مسائل سياست خارجى داريم؛ حالا در لابلاى اين همه مشكلاتى كه دولت با اينها درگير است و دست و پنجه نرم مىكند و همه مسؤولان دولتى هم براى كارهاى خودشان مشغول تلاشِ سختند، ناگهان يك قضيه اينطورى هم براى نظام درست كنند؛ اين زشتىِ چنين حادثهاى را چند برابر مىكند. بنابراين، اين حوادث، واقعاً حوادث بدى بود.
نكته دوم اين است كه من بايد از وزارت اطّلاعات - از مديران وزارت، از وزير و معاونان و مسؤولان، از هيأت سه نفرهاى كه رئيس جمهور براى پيگيرى اين حادثه معيّن كردند - تشكّر كنم. اينها واقعاً زحمت كشيدند و حقيقتاً اين روزها تجربه سختى را از سر گذراندند. اين شوخى نيست. انسان يك نقطه ضعفى را در پيكره خودش احساس كند، صادقانه آن را با مردم در ميان بگذارد و بگويد اينجايم اين اشكال را دارد، اين ضعف را دارد. هر كسى اين كار را نمىكند. شما بدانيد از اينگونه قضايا، تا آنجايى كه ما مىشناسيم، در همه سرويسهاى امنيتى دنيا - حتّى چندين برابر - اتّفاق مىافتد. اگر بدانيد كه سازمان «سيا»ى امريكا و «موساد» صهيونيستها و «اينتليجنت سرويس» انگليس - حالا اين سه سازمانى كه از اينها ماجراهاى زيادى را اطّلاع داريم - چقدر دستشان درگير قتلها و جنايتها و خباثتها و بمبگذاريها و آدمكشيها و مثله كردنها و ترورها و ايجاد وحشتهاست - كه البته ما هم يقيناً همهاش را اطّلاع نداريم؛ گوشههايى از آن را فقط اطّلاع داريم - واقعاً دچار بهت و حيرت مىشويد! منتها آنها نمىآيند اينطور صريحاً اعلام كنند. يك نفر جاسوس در داخل دستگاه امنيتى كشورى از همين كشورهاى معروف پيدا شد؛ اوّلاً تا ماهها كه به كسى چيزى نگفتند - همينطور كتمان كردند - بعد كه ديدند طرفِ مقابل افشا كرد، اينها هم مجبور شدند و افشا كردند؛ آنها هم بنا كردند يك طورى رفع و رجوع كردن! البته محاكمهاش كردند؛ ليكن از لحاظ تبليغاتى، اينطور چيزها را به رو نمىآورند و نمىگويند. شما ببينيد درباره اين قضيه ما كه خودِ وزارت اطّلاعات پيشقدم شد و مطلب را بيان كرد، چه جنجالى راه انداختهاند! انگارى كه وزارت اطّلاعات جمهورى اسلامى، در مقابل دهها سازمان جاسوسىِ پاك و نورانى و پاكدامن(!) مثل «موساد» و «سيا» و «اينتليجنت سرويس» يك مجرم است! آنها مركز فسادند. گاهى اوقات چيزهايى از آنها بيرون آمده كه دنيا را متوجّه كرده است؛ از جمله كتابى است كه به فارسى هم ترجمه شده و چند سال پيش منتشر گرديده است. در اين كتاب توضيح مىدهد كه يك نفر از افراد ظاهراً «MI5» يا «MI6» انگليس - حالا من درست يادم نيست - كه مربوط به مجموعه همين «اينتليجنت سرويس» انگليس است، از كارهايى كه در آنجا انجام مىگرفته و فجايعى كه مىشده است، گزارشى مىنويسد. در مقدّمه ترجمه فارسى اين كتاب نوشته بودند كه اين كتاب در انگلستان ممنوع الانتشار است؛ فروشش را هم ممنوع كردهاند و كسى اجازه ندارد آن را منتشر كند! با اينكه سالهاست اين كتاب نوشته شده، اما شايد تا به حال هم همينطور باشد. هر ترجمهاى كه از اين كتاب بشود، آن ترجمه هم در داخل انگليس ممنوع است! از اين حرفها فراوان بوده است. بنابراين، شجاعتِ اين برادران ما در خور تحسين است كه اين مطلب را بيان كردند.
البته من به شما عرض كنم كه عدّهاى در صددند از وزارت اطّلاعات انتقام بگيرند و حالا اين بهانه خوبى برايشان شده است! مسؤولان وزارت اطّلاعات ما، چه آن وقتى كه اين وزارت شكل سازمانىِ وزارت پيدا كرد و چه قبل از آن كه همين مسؤولان وزارت و همين دستاندركاران بودند و كار مىكردند - همين مديرانى كه اغلبشان حالا هم هستند - بزرگترين خدمات را به اين كشور كردند. شما نمىدانيد كه اينها چقدر خدمت كردند. اوّلِ انقلاب، بنده خودم در جريان كار بودم. اين مركز ساواكِ دوران رژيم سلطنت پهلوى، مركز اسناد و اسرار اين مملكت بود. عدّهاى از اين گروهكهاى گوناگون كه حواسشان جمع بود، از اطراف به آنجا رفتند تا بتوانند اين اسناد را درآورند. شما ببيند اسناد اطّلاعاتى را از يك سازمان اطّلاعاتى بيرون بكشند، چقدر مىتوانند با آن، افرادى را زير فشار قرار دهند؛ افرادى را به كارهايى وادار كنند؛ آبروى افرادى را ببرند، افرادى را تهديد كنند و به اخاذى بپردازند. ببينيد اين كار چقدر فساد به وجود مىآورد. از احزاب گوناگون سراغ اينها رفتند. بعضى از اين گروهكهايى كه امروز زبان درآوردهاند و مدّعىِ خيليها شدهاند، جزو همان كسانى هستند كه اگر بنا باشد مسأله اسناد وزارت اطّلاعات در اوّلِ انقلاب دنبال شود، دست همه آنها زير كارد جمهورى اسلامى است. اينها به آنجا رفتند و در اوايل انقلاب اسناد زيادى را بيرون بردند. ما در آن زمان اطّلاعى از جايى نداشتيم. ما جزو شوراى انقلاب بوديم و از اينها خبرهايى را راجع به اسناد ساواك مىشنيديم و تعجّب مىكرديم كه اينها از كجا مىدانند؛ اما بعد اطّلاع پيدا كرديم كه مبالغى از اين اسناد را اينها خارج كردهاند! واقعاً اگر افرادى بخواهند در اين زمينه جديّت بهخرج دهند، جاى اين هست كه دنبال كنند، ببينند اين اسناد كجا رفت و چه شد!؟
نيروهاى مؤمن و مخلص و صميمى، از همان روزهاى اوّل، داخل وزارت رفتند. من فراموش نمىكنم؛ چند وقتى از طرف شوراى انقلاب مأمور شدم كه به آنجا بروم و سركشى كنم. به آنجا رفتم؛ اتاقهايى را باز مىكرديم، مىديديم كه در زيرزمين، جوانان تحصيلكرده و فهيم نشستهاند و براى خاطر اين مملكت، اين اسناد را دستهبندى و حفظ مىكنند؛ يعنى براى كشور اين اسناد را نگهداشتند. بعد قضاياى معارضين - گروهك منافقين و حزب توده - پيش آمد. اگر اين عناصرِ اطّلاعات نبودند، اگر اين مجموعه نبود، شما خيال مىكنيد كه اين انقلاب جان سالم بهدر مىبرد؟ پدر همه را در مىآوردند! اين همه عناصر نفوذى و گروهها و تيمهاى تروريست، از مرزهاى غربيمان، متأسّفانه قبل از جنگ و در اثناى جنگ و در تمام طول اين مدّت، همراه با بمبهاى گوناگون و با لباسهاى گوناگون تا خود تهران مىآمدند! چه كسى جلوِ اينها را مىگرفت؟ چه كسى جلوِ ترورها را در اين كشور گرفت؟ چه كسى توانست موج ترورها را در اين كشور متوقّف كند؟ همين برادران وزارت اطّلاعات، همين مديران لايق، همين جوانان با اخلاص. حالا اتّفاقى افتاده است و چند نفر در آنجا جرمى را مرتكب شدهاند. بهخاطر آنها، عدّهاى مىخواهند از اصل وزارت اطّلاعات انتقام بگيرند! عليه وزارت اطّلاعات تبليغات مىكنند و حرف مىزنند. اين كمال بىانصافى است؛ اين ظلم مسلّم است. من به مسؤولان وزارت اطّلاعات - به مديران، به معاونان، به وزير و به مديرانى كه در سراسر كشورند - عرض مىكنم: عزيزان! همانطور كه در پيام رئيس جمهور محترم هم بود - و من واقعاً از آن پيام خوشوقت شدم؛ پيام خوبى بود - مبادا روحيهتان را از دست بدهيد. سنگرهايتان را محكم حفظ و از اين ملت دفاع كنيد. امروز جنگ دشمن با ما، جنگ تبليغاتى است، تا در زير لواى فتنه تبليغات بيايند جنگ اطّلاعاتى و امنيتى كنند و باز موج ترور راه بيندازند؛ همچنان كه حالا شروع كردهاند.
نكته بعدى اين است كه اين قضيه تمام نشده است. به نظر ما، اين رشته هنوز سرِ درازتر از اين دارد. با توجّه به تجربه خودم در زمينههاى گوناگونِ اداره كشور در طول اين بيست سال و آشنايى با جريانهاى سياسى داخلى و خارجى، من نمىتوانم باور و قبول كنم كه اين قتلهايى كه اتّفاق افتاد، بدون يك سناريوى خارجى باشد؛ چنين چيزى ممكن نيست. اين قتلها به ضرر ملت ايران بود، به ضرر دولت بود، به ضرر حكومت بود. يك گروه داخلى كه جزو وزارت اطّلاعات هم باشند، هرچه هم حالا فرض كنيد كه متعصّب باشند و بناى اين كار را داشته باشند، در سطوحى از وزارت اطّلاعات كه اهل تحليلند، امكان ندارد دست به چنين قتلهايى بزنند. اين افرادى كه كشته شدند، بعضيها را ما از نزديك مىشناختيم. اينها كسانى نبودند كه يك نظام، اگر بخواهد اهل اين حرفها باشد، سراغ اينها برود. اگر نظام جمهورى اسلامى اهل دشمنكُشى است، دشمنان خودش را مىكُشد؛ چرا سراغ فروهر و عيالش برود؟! مرحوم فروهر، قبل از انقلاب دوست ما بود؛ اوّلِ انقلاب همكار ما بود؛ بعد از پديد آمدن اين فتنههاى سال شصت دشمن ما شد؛ اما دشمن بىخطر و بىضرر.
بينى و بيناللَّه، فروهر و همسرش - اين دو مرحوم - دشمنان ما بودند؛ اما دشمنان بىضرر و بىخطر. اينها هيچ ضررى نداشتند. نه به جايى وابسته بودند - كه ما آن را مىدانستيم - (الان كسانى در داخل فعّاليت مىكنند كه يقيناً به دستگاههاى خارجى وابستگى دارند؛ اما دستگاه با اينها كارى ندارد و به سراغ كسى مىرود كه واقعاً دشمنش بوده است) و نه اقتدارى داشتند. حزبى با عناصر خيلى معدودى داشتند كه سالهاى متمادى اين حزب بود. اين چنين دشمنى كه در داخل كشور هست، مرتّب عليه نظام اطّلاعيه هم مىدهد، ديگران هم مىگويند كه بله؛ در داخل ايران مثلاً آقاى فروهر اطّلاعيه داد - داده باشد - اما كسى از مردم كه او را نمىشناخت؛ كسى كه با او آشنايى نداشت؛ كسى كه تحت نفوذ و تأثير حرفهاى او نبود. ايشان معروفيتى در ميان مردم نداشت؛ نفوذى نداشت؛ دشمن بىخطرى بود؛ انصافاً آدم نانجيبى هم نبود. البته ما دشمنانى هم داريم كه انصافاً نجيب نيستند؛ اما مرحوم فروهر و مخصوصاً عيالش نه؛ آدمها نانجيبى نبودند. حالا شما فكر كنيد، كسى كه مثل فروهر را مىكشد، آيا مىتواند دوست نظام باشد؟! مىتواند براى نظام كار كند؟! چنين چيزى معقول است؟! من اين را باور نمىكنم. آشنايى من با مسائل سياسىِ اين بيست ساله و قبل از اين در دوران انقلاب - آشنايى با اشخاص، آشنايى با جريانات سياسى، آشنايى با توطئههاى گوناگونى كه از اطراف دنيا هميشه در جريانش بودهايم - اجازه نمىدهد كه من باور كنم اين كارِ عناصرى است كه با نظام مسألهاى ندارند و نمىخواهند عليه نظام كار كنند.
بعضى از اين دو، سه نفر نويسندهاى هم كه متأسّفانه در اين حادثه كشته شدند، اسمشان را بنده هم نشنيده بودم. الان بنده غالباً مجلات و كتابها و تازههاى فرهنگ را مىبينم. من آدمى نيستم كه يك نويسنده و روشنفكر معروفى در كشور باشد و او را نشناسم. البته شايد مثلاً در بعضى از محافل فرهنگى يا غير فرهنگى خارجى، اينها را مىشناختند؛ اما در داخل آنقدر معروف نبودند كه بنده اسم اينها به گوشم خورده باشد. بعضيهايشان را هم كه اسمهايشان را شنيده بودم، جزو روشنفكران درجه يك اين كشور نبودند. افرادى كه مردم اينها را نمىشناسند، مردم از كتابها و نوشتهها و آثار فكرىشان هيچ خبرى ندارند و كسى از اينها حرفى نمىشنود، بُرد تبليغى ندارند. آن دستى كه به فكر مىافتد بيايد اينها را تصفيه كند و به قتل برساند - يا در داخل خانههايشان، يا در ميان راه، يا در خيابان، يا در بيابان - مگر مىتواند بيگانه نباشد و تابع يك نمايشنامه از پيش طراحى شدهاى نباشد؟!
بايد بگردند اينها را پيدا كنند. من به شما برادران وزارت اطّلاعات مىگويم؛ البته خصوصى هم پيغام دادهام و از شما خواستهام. به آقاى رئيس جمهور هم تأكيد كردهام، به مسؤولان وزارت هم گفتهام، حالا هم به اين وسيله در حضور مردم از آنها مىخواهم كه اين قضيه را دنبال كنند و سرنخها را بيابند. بايد هوشيارى بهخرج دهند. ممكن است عواملى كه جزو وزارت بودهاند، افرادى باشند كه فريب خورده باشند و تحت تأثير آنها قرار گرفته باشند؛ بايد گشت و عوامل و سرنخها را پيدا كرد و نبايد به اين آسانى از آن گذشت. من عقيده دارم كه دستگاه اطّلاعاتى ما بحمداللَّه اين ظرفيت را دارد. تا به حال نشان داده است كه قدرت دارد، ظرفيت دارد و مىتواند كارهاى بزرگ را انجام دهد؛ اين كار هم از همان كارهاست.
البته اين را هم عرض كنم كه عدّهاى عناصر سوءِ استفادهچى و فرصتطلب، در اين جنجال چند روزه، به خيال اينكه حالا وزارت اطّلاعات قدرت و توانى ندارد؛ شير بىيال و دُم و اشكمى شده و مورد تهمت قرار گرفته است، سعى مىكنند كه فضاى كشور را از چتر امنيتى خالى فرض كنند. من به آنها هم نصيحت مىكنم كه اين اشتباه را نكنند. اشتباه نكنيد؛ اين انقلاب آسان به دست نيامده است. اين امنيتى كه در اين كشور هست، آسان به دست نيامده است. اين حكومت مردمى، به قيمت خون صدها هزار نفر از اين مردم به دست آمده است. مفسدين، افراد شرير، آدمهاى ماجراجو، آدمهاى فرصتطلب، آدمهاى بددلِ «الّذين فى قلوبهم مرض»(10) خيال نكنند كه حالا ديگر اين كشور اطّلاعاتى ندارد، خبرى ندارد، كسى را ندارد و مىتوانند عليه مصالح اين ملت هر كارى دلشان بخواهد، بكنند؛ نخير، اينطور نيست. اين انقلاب، انقلابى است كه به خاطر اقتدارش، در سختترين توطئهها ايستاد؛ امروز هم به فضل پروردگار از همان اقتدار برخوردار است. درست است كه ملت ايران مظلوم واقع شده است؛ درست است كه اين انقلاب مظلوم واقع شده است؛ اما اين انقلاب و ملت ايران هم مثل مولاى خودشان اميرالمؤمنين، مظلوم و درعينحال مقتدرند و به فضل پروردگار مثل اميرالمؤمنين در همه صحنهها پيروز هم خواهند بود.
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
اذا جاء نصراللَّه والفتح. و رأيت الناس يدخلون فى ديناللَّه افواجاً. فسبّح بحمد ربّك و استغفره انّه كان تواباً.(11)
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
0 نظرات:
ارسال یک نظر
چنانچه صاحب آدرس اختصاصی اینترنتی(وبلاگ-سایت)هستید، از منوی کشویی «نمایه» گزینه «نام/آدرس اینترنتی» را نتخاب نمایید.
میتوانید از برگه تماسبامن هم استفاده نمایید.