به نام خالق زيبايی ها
محضر رهبر گرامی جمهوری اسلامی ايران - حضرت آيتالله خامنهای
من هميشه، چه در نوشتههايم و چه در گفتگوی حضوری، شما را با واژگانی چون: آقاجان، مولای من، خامنهای ما، مخاطب قرار دادهام. اما دراين رقعه، مصرم که حضرتعالی را «پدر» خطاب کنم. علتش را نمیدانم. شايد بخاطر اين که با اين واژه، الفت عاطفی فراوانتری برقرار میکنم. اگرچه واژگان پيشين، بلحاظ معرفتی کاربرد ويژهای طلب میکنند.
من در نوشتههايم به ياد ندارم: مقام معظم رهبری، يا: مقام عظمای ولايت، آورده باشم. دراين دو واژه اخير، رسميت و تشخصی میبينم که شما را بسيار دورتر از مردم مینشاند. و حال آنکه ما دوست داريم شما را درکنار خود ببينيم.
پدرگرامی؛
من شايد بيش از هرنويسنده و فيلمسازی، در سالهای رهبری شما، درجانبداری از شما مطلب نوشتهام و فيلمهای مستند ساختهام. وآنچنان غليظ و ناگشودنی با شما و جايگاه شما گره خورده بودم که احساس میکردم: ياوری امام زمان، نسبت موکد و انفکاکناپذيری با ياوری شخص شما دارد. احساس میکردم شما تمثيل و نمايندهای از همه غربتهای تشيع محضيد. احساس و باورم به اين بود که شما، تنها فرصت تشيع برای به تجلی درآوردن معارف خفيه شيعه هستيد. معارفی که میبايست يک به يک به صحنه آورده میشدند و امکان جولان میيافتند.
من و دوستان همفکرمن، همه آرزوها و آرمانهای متعالی شيعه را در برافراختن و هويتبخشی انسان زخم خورده و تکيده از انديشهها و رويههای ناسالم بشری، و اين همه را در کلام شما و سيره شما و مواضع شما میجستيم. وقتی به آمريکا نهيب میزديد و او را از عواقب جهانخواریاش برحذر میداشتيد، ما غرق شعف میشديم. چرا که سالهای سال، در دوران ستمشاهی، حسرت يک مرگ برآمريکا به دلمان مانده بود.
وقتی از فقر و فساد و تبعيض میفرموديد، در پوست نمیگنجيديم. چرا که بخود نويد میداديم از پی اين خروشهای فهيمانه، حتما افقهای مبارکی درجهت زدودن اين رذيلههای اجتماعی در پيش خواهد بود. وقتی فراتر از چارچوبهای ديپلماسی، برسر طراحان دادگاه ميکونوس فرياد برآورديد و بساط خدعه و نيرنگشان را برسرخودشان آوار کرديد، ما به همديگر تبريک میگفتيم.
بعد از واقعه هولناک يازده سپتامبر، آنجا که برجستگان سياسی ما - آنان که درادعای برتر بينیشان ترديدی تحمل نمیکردند – با شنيدن عربدههای خشمناک «بوش» به حاشيههای سکوت و ترس پناه بردند، شما يک تنه سربرآورديد و آوار ديگری از شهامت و حقطلبی را برسر هيات حاکمه آمريکا فرو ريختيد، ما قامت راست کرديم و به خود باليديم.
وقتی به زندگی شخصی شما نگاه میکرديم که چگونه فرزندان خود را از ورود به کارهای اقتصادی و مسئوليتهای درشت و ريز نهی فرمودهايد و همگان خود را از اشرافيت متداول مسئولين کنار زدهايد و به بهرهمندی از يک زندگی بسيار ساده بسنده کردهايد، سرافرازی میکرديم و به خدای خوب خود سپاس میگفتيم.
با هر ادله و احتجاج شما، برج بلند «چرا»های ما فرو میريخت. طوری که تحقيق و مجادله را شايسته تداوم سخن شما نمیديديم. از اين که گذشته و سابقه سالم و پاک و آکنده از رنج و مقاومت داشتهايد، و در سالهای پس از انقلاب نيز در کنار ساير مردم ايران عزيز، به مقابله با دشمن شتافتيد و عرصه دفاع مقدس را باحضور وهمراهی خود سامان داديد، شما را بيواسطه از جنس خود میديديم و با شما و سخن و سيره شما همذاتپنداری میکرديم.
بعد از امام عزيز، آنگاه که ستون محکم عاطفی و احساسی و بينشی ما لرزيد، به زير سايه شما خزيديم و کاستیهای فردی و اجتماعی خود را به يمن روزهايی که شما نويد بهبود میداديد، در خيال، ترميم میکرديم.
هرچه برحجم کاستیها و بدکاریها و تلخگويیها و عقبماندگیهای کشورمان افزوده میشد، به يک سخن و نهيب شما، همه را به حساب دشمن بدکردار میگذارديم. دشمنی که در سخن شما، درهمين نزديکیها بود و جز به نابودی ما راضی نمیشد و لحظهای درنگ را نيز درحذف ما جايز نمیدانست. که در جای خود، تشخيص درستی نيز بود. رفتار هزار فتنه آمريکايیها و تجربههای خود انقلاب، برهمين تیزبينی تاکيد میورزيد.
با اشاره و تاييد و نصب جنابعالی، شيفتگان و سربازان و اطرافيان و ماموران شما برمنصبهای فراوان کشور قرار گرفتند تا اين کشتی طوفانزده را به ساحل امن و آسايش و رشد برسانند. از شوراینگهبان تا قوهقضاييه. از فرماندهان سپاه تا فرماندهان ارتش. از امامان جمعه تا مجمع تشخيص مصلحت. از شورای انقلاب فرهنگی تا صداو سيما. هيچ منصب کليدیای نبود که منتصبين شما در آن حضور نداشته باشند. حتی نمايندگان مجلس خبرگان که به صورت ظاهر از جانب مردم انتخاب میشوند، پيشاپيش از فيلتر شورای نگهبان شما گذر میکردند.
اين همه حضور حضرتعالی در مواقف چند و چون نظام، ما را به درک و لمس يک مدينه فاضله اين زمانی بشارت میداد. مرتب خود را به پايکوبی و تناول لذت حضور درآن مدينه قشنگ اميد میداديم. اگر امسال رونقی درنمیيافتيم، به سال ديگر چنگ میبرديم.
ما با شما آنچنان آميخته بوديم که خود را نمیديديم. به خود مینگريستيم که غبارآلود از جنگ و کار و زحمت آمده بوديم. به شما مینگريستيم که مرتب برتاييد و تقدير ازمسئولين اصرار میورزيد. به زيرکهايی مینگريستيم که در زير چتر امن نظام – فارغ از درد و داغ مردم – به تکميل سفره سيریناپذير خويش همت میکردند. و میديديم: هيچ روزنامهای و هيچ برنامه تلويزيونی و هيچ خبری و هيچ محکمهای، از نابکاری آنانی که به اسم مسئول، کيسه بهرهمندی خود و اقوامشان را پرکرده بودند و رسوا نيز شده بودند، اجازه نشت يک «چرا» نمیيافت.
در طول ساليان دراز، ما هرگز لذت يک روزنامه مستقل و صداوسيمای مردمی را که بیواهمه دربرابر کاستیها و زد و بندها و مراودات پشت پرده افشاگری کند و سلامت جامعه را با اين رويه درست تضمين کند نچشيديم. به شوق بساط علوی و مهدوی، و افقهای روشنی که شما نشانمان میداديد، و بخاطر دشمنی که صدای زنگ خطرش از داخل و خارج قطع نمیشد، از مطالبات امروزمان میگذشتيم و به فردا موکولش میکرديم.
و شما، پدرگرامی! مرتب بر شعلههای درون ما آب میافشانديد و التهاب و گداختگی ما را فرو مینشانديد که مبادا دشمن شاد شويد. مباد آب به آسياب دشمن بريزيد. مبادا زبان و قلمتان به تضعيف نظام منجر شود. مبادا همانی را بگوييد و بنويسيد که دشمنان میخواهند. دشمنشناس باشيد. موجبات اغتشاش فکری مردم را فراهم نکنيد. مشکلات داخلی ما يک امر خانوادگی است به همسايگان مربوط نيست. مبادا بار ديگرپای اجنبی بميان آيد.
با مديريت و خواست شما، روحانيان برتمامی مقدرات محوری ما حاکم شدند. ازنهادها و نمايندگیهای ولی فقيه، تا ادارات عقيدتی و سياسی و اجتماعی و اقتصادی و نظامی و فرهنگی. چه درداخل و چه درخارج. و ما تا میآمديم به اين همه حضور و سرک کشيدن روحانيان در زيروبالای کشور بيانديشيم، خود را سراسيمه با خواست شما مجاب میکرديم. که يعنی؛ لابد اين درايتی است ازجانب شما و ما از تبعات آن غافليم.
به عنوان نمونه، در وزارت جهاد کشاورزی، نماينده ولیفقيه حضورداشته و دارد و صاحب نفوذ است. جايی که تناسبی با حضور يک روحانی ندارد و اين حضور کم تناسب، مقدرات خاصی را بر بدنه اين وزارتخانه بارمیکند. اين روحانيان، درکل، ودرطول اين ساليان هدرشده، به دليل نداشتن سواد و آگاهی درباره بدنهای که درآن حضور داشتهاند و گاه بر سرآن نيز ايستادهاند، مخاطرات فراوانی را برساحتهای متعدد کشور تحميل کردهاند. هم به جهت دخالتهای گاه و بیگاهشان، وهم بخاطر تحميل آدمهای همجوارشان.
اين روحانيان، ظاهرا حضورداشتهاند تا چشم شما باشند در بدنه کشور. اما نه که هرکدام مختصاتی و علائقی خاص بخود داشته و دارند؛ به رديابی همان تعلقات مشغولند و مرتب از نام و وجهه و نفوذ شما بهرهبردهاند و سنگی از پيش پای نظام نيز برنداشتهاند.
به عنوان مثالی ديگر: ما دکتر«علیشريعتی» و تفکرات او را میستوديم، اما نظام، او را بخاطر اين که روحانی نبود و فراتر از چارچوبهای حوزه میانديشيد، کنار گذارد تا مبادا دربرابر روحانی، يک غيرروحانی سربرآورد و در حوزه دين، ابراز وجود کند و سخنانش پراکنده شود و مردم را از اطراف روحانيان و منابرشان متفرق کند. «شريعتی»، برای برپايی اين نظام سوخت، اما اين نظام او را بخاطر روحانی نبودنش و تفکرات تازهاش سوزاند و حق او را در نهضتی که بوجود آورده بود ادا نکرد. اين روزها، میبينيم برای فلان روحانی دور تاريخ و گاه جامانده درتاريخ مراسم يادبود بپا میکنند اما سالگرد وفات و شهادت «شريعتی» بايد با ترس و لرز برگزار شود.
تبعات اين حضور همه جانبه شما و روحانيان برمقدرات محوری کشور، و دوختن همه مخاطرات به هيمنه نظام، اين شد که از هر سخن مخالف بهراسيم و از هرنوشته و اشاره مخالف بلرزيم. که نکند خوابی برای واژگونی نظام ديده باشند. که نکند چشم ديدن ما را نداشته باشند.
بر صداو سيما و مطبوعات سخت گرفتيم و هيچ لحنی ونقدی را به کيان کشور تحمل نکرديم. در يک وعده، دهها نشريه را به جرم نقد خودمان بستيم و آدمهای منتقد را به محفظه زندان درانداختيم. از اين میترسيديم که نقد از ما، به کاسته شدن محبوبيت نظام و کيان آن منجر شود. و ما به اين محبوبيت هميشگی نياز داشتيم.
وما، عزيز گرامی! درتمامی اين سالها، از شما و حضور همه جانبه شما در ترسيم مقدرات کشور، حمايت کرديم و نوشتيم و نوشتيم و سخن گفتيم و مخاطبين خود را به همراهی با شما و نظام فراخوانديم. و گاه دراين فراخوانی بزرگ، عبوس نيز شديم و اهل خود را به رنج انداختيم و دوستان خود را از دست داديم و حلقه نظام را تنگتر و تنگتر ديديم.
يک سئوال؟
ما برای چه دراطراف شما گرد آمده بوديم؟ که نفعی و سفرهای نصيبمان شود؟ آنهم با شهدايی که داده بوديم و دوستانی که جلوی چشم ما پرپر زده بودند؟ که اگر اين گونه بود، ما کاسبکاران خفيفی بوديم که. ما برای اين در پشت سر شما صف بسته بوديم که از جانب شما، نسيم علوی برما وزيده بود و دوست داشتيم مردمان ما و جهان از اين فرصت تاريخی بهرهمند شوند.
به همه میگفتيم صبرکنيد تا عدالت علوی را درمحاکم قضايی کشور نشانتان بدهيم. تا خوب انديشيدن و خوب بودن را، و جهانی شدن و جهانی بودن را نشانتان دهيم. هرمعترضی را به روزهای عنقريبی از خوبیها وعده میداديم و هرمنتقد را به ديدن چيزی دلنشين درآينده متقاعد میکرديم. اما زمان که میگذشت، ديديم از آن مدينه فاضله که خبری نيست، از ابتدائيات يک رشد متداول نيز جاماندهايم.
ديگران، کشورهای همجوارما، فارغ از چند و چونی که ما گرفتارش بوديم، با شتاب به راه خود رفتند و بجايی رسيدند که ما امروز به التماس از آنان تخصص و تکنولوژی و برنامه و مديريت خريد میکنيم . و ما، با همان تاروپودی که برخود تنيده بوديم، جامانديم. چرا؟ چون از سنتهای الهی دور افتاديم.
گفتم از سنتهای الهی دورافتاديم و به روزی درافتاديم که امروز بر فرصتهای هدر رفته خويش افسوس میخوريم. ببخشيد از اين که وارد حوزهای شدم که درتخصص شماست. بله، سنتهای الهی! چيزی که شما خود مرتب به آن تاکيد داشتهايد. مرتب.
شما درهر سخنرانی، همه را به يکی از اين سنتها فراخواندهايد. عمده سخنان شما دراين سالها، يا نقد بوده يا ارشاد. که البته اين رويه درستی نيز هست. اما يک غفلت دراين ميان خود مینماياند. پوزش مرا بپذيريد که ناگزيرم از اينجای سخن، به محاکاتی بپردازم که مستقيم به خود شما مربوط است. و اين مستقيمگويی، نه که تمرين ما در اين سالها نبوده، چه بسا برای حضرت شما و همطريقان ديرين من بسی نامتحمل باشد و برمن سخت بگيرند که؛ تو کی هستی که برای ولیفقيه ما تعيين تکليف میکنی؟ و اساسا چرا میپرسی؟ چرا؟
عزيز ما! در همه اين سالها، من نديدم يا نشنيدم که شما، درمقام شخص اول اين کشور پرمخاطره و پرآوازه، یکبار، حتی يکبار، مسئوليت يک خطا و خبط و عقبماندگی و درجازدن را شخصا بپذيريد. اميد دارم بسيار بوده باشد اما من که يکی از آحاد اين مردمم، شخصا نديده يا نشنيدهام.
هميشه درمقام نقد، جانب مردم را گرفتهايد و حتی به مسئولين پرخاش کردهايد، اما نبوده که به مردم بفرماييد: ای مردم! تا اينجای عقبماندگیهای کشور متعلق به ديگران است و اين مختصر متعلق به خطاهای انسانی من رهبر است. هميشه خود را برکنار از آسيبها ديدهايد و همراه و همصدا با مردم، بر مسئولين و مجريان برافروختهايد که چر فقر و فساد و تبعيض؟ چرا بدکاری؟ چرا بیبرنامگی؟ چرا عقبماندگی؟ چرا بیکياستی و بیمديریتی و بیخردی؟
وحال آنکه شايد پسنديده اين بود به همان روحانيان منصوب خودتان نيزمینگريستيد و خرابکاری و نقش احتمالی آنان را در اين چراهای تمام نشدنی رصد میفرموديد. باز به عنوان نمونه، به امامجمعه «بندرعباس» که مثل امامجمعه تهران – آقای سيد «احمدخاتمی» – و امامجمعه مشهد – آقای «علمالهدی»، چهرهای عبوس و زبانی تلخ دارد اشاره میکنم که به زور، بله به زور زمينی از دانشگاه علوم پزشکی را برای ساخت مصلای بندرعباس تصاحب کرد و آنگاه که رييس اين دانشگاه اعتراض کرد که؛ اين يک تصاحب است، اينجا بايد دانشگاه میشد، اين غيرشرعی است، از تريبون نمازجمعه پرخاش میکند: «تو برو آمپولت را بزن. ما خودمان شرعی وغيرشرعی بودنش را حل میکنيم».
پدرگرامی!
هرکجا از سخن من دلآزرده شديد، با يادآوری اين نکته خود را مجاب کنيد که گوينده اين سخنان، کسی است که دوست بودنش نه برهمگان، که برخود شما ثابت است. پس، سخن دوست را بايد تاب آورد و از او نرنجيد. شايد برخی از دوستان من بگويند؛ ای منافق بريده! اگر سخنی هم با رهبر داشتهای و داری، آن را خصوصی برای خود ايشان میفرستادی. نه اين که آن را در بوق کنی و جار بزنی. که می گويم: هرآنچه من با استناد به آنها سخن میگويم، ازواضحات وامور آشکار کشورمان است. من مسئلهای محرمانه را که برملا نکردهام. درضمن، تاثير و بردی که يک نامه آشکار دارد، هرگز يک نوشته محرمانه ندارد. وباز اين که: روح اين نوشته، نه از جانب يک دشمن تابلودار و منافق در کمين، که خيرخواهی کسی است که هنوز چشم به اصلاح امور دارد و همان مدينه فاضله را از جانب اين نظام طالب است.
يک اشتباه ديگر نيزمرتکب شديم. هم ما هم شما. شايد اين اشتباه به دليل انباشت معارف شيعی در درون تکتک ما صورت پذيرفت. و شايد از اين جهت که از انقلابی که کرده بوديم زيادی خرسند بوديم و اجرش راهم فورا به حساب خودمان واريز کرديم و بلافاصله هم دريافتش کرديم. اجر اين که ما و انقلابمان، ادامه خواست و تمايل پيامبراعظم (ص) و ائمه معصومين(ع) است. که يعنی رهبران ما همانانند و جانشينان همانان و مردم هم لابد مردم و مخاطبين همانان.
اين مهم را مرتب از سخنان شما و ساير مسئولان نيوشيديم و پذيرفتيم که میتوانيم تاريخ اين روزگارخود را با تاريخ دوران امامعلی و امامحسين (ع) مشابهت دهيم. و اصلا دراين مشابهتسازی به سراغ ساير امامان نرفتيم. مثلا امامباقر و امامصادق و امامرضا و امامجواد(ع). شايد بيشتر به اين دليل که ازميان همه امامان، امام علی (ع) فرصت حکومت يافته بود و کربلای امامحسين هم بيشتربا درون ما همراهی داشت. و مثلا به سيره و نحوه مدارای شخص پيامبراکرم (ص) با مخالفين هيچ توجهی نکرديم. و حتی نحوه مدارای حضرت علی با مخالفينشان. خودمان دراين وسط يک فرمولی برای جمهوری اسلامی خلق کرديم که هر سمتش را بشود به امامی مربوط کرد. شعار«مااهل کوفه نيستيم علی تنها بماند» ، ياشعار «خامنهای خمينی ديگر است، ولايتش ولايت حيدراست»، و شعارهايی از اين دست، محصول اين نگرش تطبيقی است.
آنقدر در تشبيه و تطبيق انقلاب و حادثههای آن، با حکومت حضرت امير و حادثههای آن افراط ورزيديم که خودمان درتحليل هر ماجرای انقلاب، حتی مراودات اجتماعیاش، با شتاب، حضرت شما را درجايگاه حضرت اميرمینشانديم و دوستان ومخالفين شما و نظام را با دوستان و مخالفين حضرت امير میسنجيديم.
اين افراط، کار را به جاهای باريک کشاند. به جايی که مثلا خود شما بحث مفصلی از نقش خواص و عوام را درظهور ماجرای کربلا به ميان آورديد و عبرت تاريخ را به دوستان و دشمنان هشدار داديد. غافل از اين نکته که؛ اين عبرت تاريخی، از همان ابتدا، فرضيهای تثبيت شده با خود داشت و نيازی به اثبات نداشت. اين که دراين عبرت: حسين، ما هستيم، و انقلاب میتواند با خيانت خواص و پيروی عوام، به کربلايی درجهت حذف حسين ومرام حسين که ماهستيم منجر شود.
وباز غافل از اين که ما تنها به يک دليل و شرط، وتنها به يک دليل و شرط میتوانستيم خود را و نظام و مسئولين نظام را با علی و اولاد او، و نظاممان را با ولايت و حکومت آنان بسنجيم که؛ شيوه مردمداری و حکومت ما، و رفتار شخصی ما، همانند آنان باشد يا متاثر از آنان.
نمیشود که ما دربسياری از امور مخالف آنان رفتار کنيم اما همچنان جايگاه آنان را برای خود بلوکه کنيم و به هرمخالفی و منتقدی بگوييم: حواست باشد که چه کسی و چه نظام و حکومتی را داری نقد میکنی.
وقتی امامعلی، مرگ را بر خود و ياران خود روا میداند آنگاه که خبر ربوده شدن يک خلخال از پای يک زن يهودی را میشنود؛ چگونه است که علی دوستان امروز ما، از شنيدن خبر کشته شدن مردم، بله، مردم، به دست عوامل حکومت، مرگ را از خدا تقاضا نمیکنند؟ ما اگر از خبر تجاوز به يک دختر، مثل علی گريبان چاک زديم و زمين و زمان را متوجه اين رفتار شوم خودیها کرديم، میتوانيم از خواص و عوام انتظار مشابهت رفتاری داشته باشيم. يا اگر مثل علی، دست منتسبين خود را از بيتالمال کوتاه کرديم – وحال آنکه درکشور ما اين مسئله بيشتربه يک شوخی میماند – میتوانستيم به مردم بگوييم؛ ما نيزعلوی هستيم.
میدانم که باهرسخن اين فرزندتان، از او نااميدتر و نااميدتر میشويد. اما سخن فرزند با پدر، هيچگاه به تلخی و گزندگی سخن يک فرد فحاش و معاند نيست. در سخن يک معاند، هيچ مفری از اميد نيست اما درسخن اين فرزندتان هنوز اميد هست. خواهم گفت.
حضرت شما، در اين سالهای رهبری، آنقدر که به دشمن و دشمن ستيزی بها داديد، به دوست و دوستی و دوستيابی بها نداديد. شايد از اين باب که باران دشمنیهای پیدرپی و فراوانی که برسراين نظام میباريد، عمده نگرانی شما را بدانسو گسيل نمود. و شما و ما، بيش از آن که به دوست متمايل شويم، دشمن را درمدار توجه خود قرار داديم. و دراين گردونه دشمنشناسی، از شناسايی دوست غفلت ورزيديم. و حيف که باز دراين گردونه غفلت، مرتب با تحريکات و تحرکات و شيوههای مختص به خود، از شمار دوستان خود کاستيم و برشمار دشمنانمان افزوديم.
يک مثال ديگر: اگر سخنان شما پيش از اين، نگران دشمن بود، درنماز جمعه همين هفته گذشته، ديديم که سخنان شما نگران رفتار بخشی از مردم، بله! مردم است. واين، همان دستاوردی است که در اين سیسالگی انقلاب، ما بدان دست يافتهايم. يعنی سابقا ما برای دشمن خط ونشان میکشيديم، حالا کارمان بجايی رسيده است که بايد برای بخشی از مردم خودمان خط ونشان بکشيم. قبول میفرماييد که اين روند معکوس، کاررا بجايی میرساند که درفردای اين نظام، جز دشمن، مردمی درکار نباشد.
«اردوغان»، چندی پيش وارد مجلس ترکيه شد و با شادمانی گفت: «دراين بحران اقتصادی، کمک از غيب رسيد»{نقل به مضمون}. شادمانیاش به طلاهای انتقالی ازايران اشاره داشت که درترکيه بارانداخته بود و صاحبی نيز نداشت. هنوز که هنوز است نه فردی ادعای مالکيت آن طلاها را داشته است و نه کشور مبدا که جمهوری اسلامی ايران باشد. اين خبرو اين خنده کنايهآميز «اردوغان»، مدتها دستمايه رسانههای ترکيه و جهان بود.
من از اين مثال اين بهره را میبرم که ما به دست خود، بسياری از فرصتها را مفت از دست دادهايم و برای ديگران فرصت مفت فراهم آورده ايم. ما میتوانستيم امروز دوستان فهيم و فراوانی داشته باشيم که ما را درعبوراز بحرانهای درکمين ياری دهند اما اغلب آنان را به شيوهای و تهمتی و رنجی و آسيبی و خراش عاطفیای از خود راندهايم و ناخواسته به صف ناراضيان پيوندشان دادهايم.
اکنون به جامعهای و کشوری و نظامی دست يافتهايم که بجز استقلال سياسی، درساير حوزهها سخت گرفتار است. رشوه و ريا و رابطه و خاصهپروری و اعتياد و بيماری مصرف و بيماری توليد و بيماری اجتماعی و بيماری فرهنگی و بيماری انتظامی گريبانمان را گرفته. شما با نوشتههای من آشناييد. من از ديرباز بر سر اين امهات آواره بودهام و هشدار دادهام. بارها گفته ونوشتهام که خدای متعال هرگز رعايت شهدا و زحمتهای ما در برپايی اين انقلاب را نخواهد کرد و به راحتی آب خوردن ممکن است با پشت کردن به سنتهای الهی فروبپاشيم و از گردونه توجه عالم و خدای عالم به دور افتيم.
پدرگرامی!
اگر سی سال پيش از شما و ما میپرسيدند: برای چه میخواهيد انقلاب کنيد؟ پاسخ میداديم: برای اين که مستقل شويم. برای اين که به سرافرازی اقتصادی و علمی و انسانی و قضايی دست يابيم. برای اين که مردمان دنيا بيايند و خوب بودن و خوب شدن را از ما بياموزند. برای اين که میخواهيم انسان را درکمال انسانيت خود به نمايش بگذاريم. و از اين حرفها.
خوب، ما برای رسيدن به اين همه خوبی، زحمت کشيديم و جنگيديم و جوانان و عاطفههای بسياری را از دست داديم. امروز لااقل بايد به بخشی از آنها رسيده باشيم. تماشای دورنما که نه، يک نمای نزديک از کشورمان و آسيبهای اجتماعی و اقتصادی و قضايی و فرهنگیاش، و مسئولينی که به راحتی نوشيدن يک شربت گوارا دروغ میگويند، و البته يک استقلال سياسی آشفته – که آمريکا را وانهاده ايم و به دام روسيه و چين افتادهايم – و دستيابی علمی هستهای – که اگر زمان شاه بود چه بسا به بيش از اين دست مییافتيم (نيروگاه هستهای بوشهرو ...) – و کوهی از آزمون و خطاهای انباشته شده و دانشگاههای از دست رفته و مردم پريشان و غمزده، به ما میگويد؛ که ما نه تنها در رسيدن به آن آرمانهای طلايی شيعی موفق نبودهايم، بلکه از دستيابی به مقدمات يک نهضت انسانی نيز عاجز ماندهايم.
میدانم که واگويه کردن اين آسيبها، روان شما را میآزارد. اين را از زبان شما بسيار شنيدهام . باور کنيد مردم ما با همه اين غفلتها و ناکامیها و عقبماندگیها کنار آمده بودند و میخواستند با شما و به رهبری شما سنگهای پيش پای نظام را بردارند. بهمين دليل با شکوهی مثلزدنی درانتخابات اخير شرکت کردند. آنان شرکت نکردند که جامعه را به آشوب بکشند. و يا جامعه را به عقبتر بازگردانند. مسلما تصويرشان از آينده، تصويری درخشان از جمهوری اسلامی ايران بوده است. هنوز هم هست.
همه ما و همه مردم، از اين انتخابات اخير چشماندازی پراز خيرو خوبی آرزو داشتيم. فکر میکرديم اگر نونهال انقلاب در يک يا دوسالگیاش آداب معاشرت نمیدانست و با ترشرويی انس بيشتری داشت؛ درسی سالگیاش میداند مردم يعنی چه و نحوه معاشرت با مردم يعنی چه. فکر میکرديم اين حداقل رشد را يافته است.
حوادث بعد از انتخابات، همه معادلات فکری و انسانی ما را بهم زد. رفتاری که تحت امرحضرتعالی با مردم شد؛ رفتار همشان و همطراز زحمت و فهم و همراهی مردم نبود. مردم اگر انتظار داشتند اين رفتار را از ماموران خود سر نظام ببينند، درعوض، انتظار اين راهم داشتند که رهبرشان، بلافاصله به رسم علیعلیهای مکررش، همچون علی به مددشان بيايد و دادشان بستاند. نه اين که مرتب روح و رفتار وحشيانه ماموران را تاييد کند و به مردم معترض خودش، همسنگ اغتشاشگران و براندازان نگاه کند.
به اين سخن امامجمعه منصوب خود درمشهد – آقای «علمالهدی» – توجه کنيد که درهمين نمازجمعه اخير افاضه فرمودهاند: «.... «ابنملجم»ها نمیتوانند در کشورعلی (ع) به دنبال سياست باشند. بعضی از جريانهای سياسی که ادعا دارند؛ نخبگان بايد وارد سياست شوند، بدانند که اگر ولايتپذير نباشند ولايتستيزند و ولايتستيز يعنی «ابنملجم»!
اين سخن پوک و مفت و بیخاصيت از آن روی توسط اين روحانی کمسواد زده میشود که نعل بالنعل حکومت فعلی را حکومت علی میداند و فعالان سياسی را «ابنملجم». و دراين تحليل پوک، اصلا هم به اين اشاره نمیکند که چرا وبه چه دليلی يک رييسجمهور قبل از انتخابات برای يک امامجمعه، يک ميليارد تومان پول میفرستد؟ و به اين نيز نمیانديشد که يک چنين فرمولهايی که ما در نظاممان خلق کردهايم، ممکن است فرسنگها از رويه علی و اولاد علی دور باشد و حتی در مدار تنفرآنان نيز جای داشته باشد.
اگربگويم يکی از آسيبهايی که شما خوردهايد از ناحيه همين مبلغين کم خردی است که به اسم جانبداری از شما، وبا رفتار غيراسلامی و غيرانسانیشان، متاسفانه بذر نفرت از شما را دربين مردم افشاندند، از فرزند خود خواهيد رنجيد؟ اگر نمیرنجيد بايد بگويم که حضرت شما درمقام فرماندهی کل قوا، درحوادث بعد از انتخابات، با مردم خود، خوب رفتار نکرديد. ماموران شما، به سمت مردم تيراندازی کردند و آنان را کشتند و زدند و اموالشان را سوختند وتخريب کردند. متاسفانه سهم شما دراين حوادث قابل اغماض نيست. بخصوص که بعد ها مکرر فرموديد اهل مجامله نيستيد و از مواضع خود عدول نمیکنيد. ما بدنبال همان حنجره خشماگينی بوديم که برسرآمريکا فرياد میزد، که چه بکند؟ که وارد ميدان شود واز مرگ و خلخال و زن يهودی که نه، کشته شدن زنان و مردان مسلمان خودش بگويد. نه اين که بدون دلجويی از مردم زخمخورده، آنان را به تکرار همان رويههای خونين هشدار دهد.
من شما را به يک سخن ديرين خودتان ارجاع میدهم. پيش از آن بگويم؛ من خود شخصا نوشتههايی دارم که امروز از مراجعه به آنها شرم میکنم. اما نوشتههای بسياری نيز دارم که هرچه زمان میگذرد، برنورانيت محتوايی آنها افزوده میشود. خوشبختانه اين سخن شما نيز اينگونه است که هرچه زمان بگذرد بر نورانيت آن افزوده میشود.
«...مردم اگر متوجه باشند و هوشيار باشند اگر نشانههای کبر و غرور و خودخواهی را درزمامداران فورا ببينند و بشناسند و خيرخواهانه اعتراض کنند و اگر احساس کردند که زمامدار درصدد رفع اين بيماری نيست درمقابل او تعرض کنند، يقينا آن بيماری علاج خواهد کرد ...»
اين سخنان شخص شماست در سال ۱۳۶۳. میبينيد درآن سالهای دور انقلاب، چه سخن نورانیای از زبان شما جاری شده است؟ سخنی که هرچه میگذرد ما بدان نياز مفرطی احساس میکنيم. سخنی که در گردونه عمل، مطلقا به آن مراجعه نشد.
شما درآن سالها، مسئوليت چندانی نداشتيد اما در اين سالهای رهبری، کدام مسئوليت است که بدون تاييد شما مقبوليت داشته باشد؟ و چرا اين سخن، به جان جامعه درنيفتاد؟ و چرا جامعه از نورانيت آن بهرهمند نشد؟ پاسخم را خود میدانم؛ درقرآن نيز سراسر نورهست اما آيا به چه ميزان در طريقت ما سهم دارد؟ درباره همان سخنان ديرين شما، بگويم که ما هرگز شخص شما را به آن آفات مورد اشاره متهم نمیکنيم اما شما هم درخيرخواهی ما شک نکنيد.
يادم هست که برای تلويزيون، مجموعهای میساختم به اسم «حماسه خمينی» وناگزير بايد همه آرشيو تصويری ملاقاتهای مردم با حضرت امام را مرور میکردم. خودم اين مجموعه را طراحی کرده بودم. بسيار نيز خوب بود و تاثيرگزار. دريکی از نوارها به ملاقات امام عزيزمان برخوردم با اهالی گنبد. اگر اشتباه نکرده باشم. زمان اين ملاقات هم مربوط میشود به سال های ۶۰-۶۱ . يعنی چند سال پس از پيروزی انقلاب. دراين ملاقات که مکتوب آن درصحيفه نورهم هست، امام عزيز رسما از مردم، به دليل اين که نتوانستهاند با برپايی اين نظام به وعدههای خود عمل کنند، عذرخواهی میکنند. اين سخنان درشلوغی آن سالها گم شد و کسی از مسئولين به آن مراجعه نکرد.
من میخواهم دراين بخش از نامهام شما را «مالک اشتر» خطاب کنم. تجسم اين که شما دربرابر حضرت علی ايستادهايد و ايشان شما را مالک اشترخود خطاب میکنند چقدر شورانگيز است؟ حضرت، نامه خود را که قرار است والی و حاکم مصر شويد به دست شما میدهند. به راه می افتيد. درگوشهای خلوت، نامه را میگشاييد و آن را با دقت مطالعه میکنيد:
«... اگر مردم برتو به ستمگری گمان بردند، عذرخود را علنا با آنان درميان بگذار. وبا اين عذرخواهی، از بدگمانی مردم کم کن. اگر چنين کردی، خود را به عدالت پروراندهای و با مردم مدارا کردهای. دليل و عذری که میآوری؛ باعث میشود تو به مقصود خودت برسی و مردم هم به حق خودشان دست پيدا کنند ...»
مردم ما هنوز اقتدار نظام را طالبند و هيچ گزندی را بر جمال او برنمیتابند. اين عذرخواهی شما میتواند آتش خشم مردم را سرد کند. به آنان اميد بدهد. آب رفته را به جوی باز گرداند. اما اگر اين نشود، و همانگونه که درنماز جمعه اخير فرموديد، کار به تنگناهای انتظامی بکشد، ما رفته رفته، اين باقيمانده مردم را نيز از دست خواهيم داد. و شما نيکتراز همه ما میدانيد:انظامی که مردم نداشته باشد، چه دارد؟
والسلام .
فرزند کوچک شما : محمد نوری زاد
محضر رهبر گرامی جمهوری اسلامی ايران - حضرت آيتالله خامنهای
من هميشه، چه در نوشتههايم و چه در گفتگوی حضوری، شما را با واژگانی چون: آقاجان، مولای من، خامنهای ما، مخاطب قرار دادهام. اما دراين رقعه، مصرم که حضرتعالی را «پدر» خطاب کنم. علتش را نمیدانم. شايد بخاطر اين که با اين واژه، الفت عاطفی فراوانتری برقرار میکنم. اگرچه واژگان پيشين، بلحاظ معرفتی کاربرد ويژهای طلب میکنند.
من در نوشتههايم به ياد ندارم: مقام معظم رهبری، يا: مقام عظمای ولايت، آورده باشم. دراين دو واژه اخير، رسميت و تشخصی میبينم که شما را بسيار دورتر از مردم مینشاند. و حال آنکه ما دوست داريم شما را درکنار خود ببينيم.
پدرگرامی؛
من شايد بيش از هرنويسنده و فيلمسازی، در سالهای رهبری شما، درجانبداری از شما مطلب نوشتهام و فيلمهای مستند ساختهام. وآنچنان غليظ و ناگشودنی با شما و جايگاه شما گره خورده بودم که احساس میکردم: ياوری امام زمان، نسبت موکد و انفکاکناپذيری با ياوری شخص شما دارد. احساس میکردم شما تمثيل و نمايندهای از همه غربتهای تشيع محضيد. احساس و باورم به اين بود که شما، تنها فرصت تشيع برای به تجلی درآوردن معارف خفيه شيعه هستيد. معارفی که میبايست يک به يک به صحنه آورده میشدند و امکان جولان میيافتند.
من و دوستان همفکرمن، همه آرزوها و آرمانهای متعالی شيعه را در برافراختن و هويتبخشی انسان زخم خورده و تکيده از انديشهها و رويههای ناسالم بشری، و اين همه را در کلام شما و سيره شما و مواضع شما میجستيم. وقتی به آمريکا نهيب میزديد و او را از عواقب جهانخواریاش برحذر میداشتيد، ما غرق شعف میشديم. چرا که سالهای سال، در دوران ستمشاهی، حسرت يک مرگ برآمريکا به دلمان مانده بود.
وقتی از فقر و فساد و تبعيض میفرموديد، در پوست نمیگنجيديم. چرا که بخود نويد میداديم از پی اين خروشهای فهيمانه، حتما افقهای مبارکی درجهت زدودن اين رذيلههای اجتماعی در پيش خواهد بود. وقتی فراتر از چارچوبهای ديپلماسی، برسر طراحان دادگاه ميکونوس فرياد برآورديد و بساط خدعه و نيرنگشان را برسرخودشان آوار کرديد، ما به همديگر تبريک میگفتيم.
بعد از واقعه هولناک يازده سپتامبر، آنجا که برجستگان سياسی ما - آنان که درادعای برتر بينیشان ترديدی تحمل نمیکردند – با شنيدن عربدههای خشمناک «بوش» به حاشيههای سکوت و ترس پناه بردند، شما يک تنه سربرآورديد و آوار ديگری از شهامت و حقطلبی را برسر هيات حاکمه آمريکا فرو ريختيد، ما قامت راست کرديم و به خود باليديم.
وقتی به زندگی شخصی شما نگاه میکرديم که چگونه فرزندان خود را از ورود به کارهای اقتصادی و مسئوليتهای درشت و ريز نهی فرمودهايد و همگان خود را از اشرافيت متداول مسئولين کنار زدهايد و به بهرهمندی از يک زندگی بسيار ساده بسنده کردهايد، سرافرازی میکرديم و به خدای خوب خود سپاس میگفتيم.
با هر ادله و احتجاج شما، برج بلند «چرا»های ما فرو میريخت. طوری که تحقيق و مجادله را شايسته تداوم سخن شما نمیديديم. از اين که گذشته و سابقه سالم و پاک و آکنده از رنج و مقاومت داشتهايد، و در سالهای پس از انقلاب نيز در کنار ساير مردم ايران عزيز، به مقابله با دشمن شتافتيد و عرصه دفاع مقدس را باحضور وهمراهی خود سامان داديد، شما را بيواسطه از جنس خود میديديم و با شما و سخن و سيره شما همذاتپنداری میکرديم.
بعد از امام عزيز، آنگاه که ستون محکم عاطفی و احساسی و بينشی ما لرزيد، به زير سايه شما خزيديم و کاستیهای فردی و اجتماعی خود را به يمن روزهايی که شما نويد بهبود میداديد، در خيال، ترميم میکرديم.
هرچه برحجم کاستیها و بدکاریها و تلخگويیها و عقبماندگیهای کشورمان افزوده میشد، به يک سخن و نهيب شما، همه را به حساب دشمن بدکردار میگذارديم. دشمنی که در سخن شما، درهمين نزديکیها بود و جز به نابودی ما راضی نمیشد و لحظهای درنگ را نيز درحذف ما جايز نمیدانست. که در جای خود، تشخيص درستی نيز بود. رفتار هزار فتنه آمريکايیها و تجربههای خود انقلاب، برهمين تیزبينی تاکيد میورزيد.
با اشاره و تاييد و نصب جنابعالی، شيفتگان و سربازان و اطرافيان و ماموران شما برمنصبهای فراوان کشور قرار گرفتند تا اين کشتی طوفانزده را به ساحل امن و آسايش و رشد برسانند. از شوراینگهبان تا قوهقضاييه. از فرماندهان سپاه تا فرماندهان ارتش. از امامان جمعه تا مجمع تشخيص مصلحت. از شورای انقلاب فرهنگی تا صداو سيما. هيچ منصب کليدیای نبود که منتصبين شما در آن حضور نداشته باشند. حتی نمايندگان مجلس خبرگان که به صورت ظاهر از جانب مردم انتخاب میشوند، پيشاپيش از فيلتر شورای نگهبان شما گذر میکردند.
اين همه حضور حضرتعالی در مواقف چند و چون نظام، ما را به درک و لمس يک مدينه فاضله اين زمانی بشارت میداد. مرتب خود را به پايکوبی و تناول لذت حضور درآن مدينه قشنگ اميد میداديم. اگر امسال رونقی درنمیيافتيم، به سال ديگر چنگ میبرديم.
ما با شما آنچنان آميخته بوديم که خود را نمیديديم. به خود مینگريستيم که غبارآلود از جنگ و کار و زحمت آمده بوديم. به شما مینگريستيم که مرتب برتاييد و تقدير ازمسئولين اصرار میورزيد. به زيرکهايی مینگريستيم که در زير چتر امن نظام – فارغ از درد و داغ مردم – به تکميل سفره سيریناپذير خويش همت میکردند. و میديديم: هيچ روزنامهای و هيچ برنامه تلويزيونی و هيچ خبری و هيچ محکمهای، از نابکاری آنانی که به اسم مسئول، کيسه بهرهمندی خود و اقوامشان را پرکرده بودند و رسوا نيز شده بودند، اجازه نشت يک «چرا» نمیيافت.
در طول ساليان دراز، ما هرگز لذت يک روزنامه مستقل و صداوسيمای مردمی را که بیواهمه دربرابر کاستیها و زد و بندها و مراودات پشت پرده افشاگری کند و سلامت جامعه را با اين رويه درست تضمين کند نچشيديم. به شوق بساط علوی و مهدوی، و افقهای روشنی که شما نشانمان میداديد، و بخاطر دشمنی که صدای زنگ خطرش از داخل و خارج قطع نمیشد، از مطالبات امروزمان میگذشتيم و به فردا موکولش میکرديم.
و شما، پدرگرامی! مرتب بر شعلههای درون ما آب میافشانديد و التهاب و گداختگی ما را فرو مینشانديد که مبادا دشمن شاد شويد. مباد آب به آسياب دشمن بريزيد. مبادا زبان و قلمتان به تضعيف نظام منجر شود. مبادا همانی را بگوييد و بنويسيد که دشمنان میخواهند. دشمنشناس باشيد. موجبات اغتشاش فکری مردم را فراهم نکنيد. مشکلات داخلی ما يک امر خانوادگی است به همسايگان مربوط نيست. مبادا بار ديگرپای اجنبی بميان آيد.
با مديريت و خواست شما، روحانيان برتمامی مقدرات محوری ما حاکم شدند. ازنهادها و نمايندگیهای ولی فقيه، تا ادارات عقيدتی و سياسی و اجتماعی و اقتصادی و نظامی و فرهنگی. چه درداخل و چه درخارج. و ما تا میآمديم به اين همه حضور و سرک کشيدن روحانيان در زيروبالای کشور بيانديشيم، خود را سراسيمه با خواست شما مجاب میکرديم. که يعنی؛ لابد اين درايتی است ازجانب شما و ما از تبعات آن غافليم.
به عنوان نمونه، در وزارت جهاد کشاورزی، نماينده ولیفقيه حضورداشته و دارد و صاحب نفوذ است. جايی که تناسبی با حضور يک روحانی ندارد و اين حضور کم تناسب، مقدرات خاصی را بر بدنه اين وزارتخانه بارمیکند. اين روحانيان، درکل، ودرطول اين ساليان هدرشده، به دليل نداشتن سواد و آگاهی درباره بدنهای که درآن حضور داشتهاند و گاه بر سرآن نيز ايستادهاند، مخاطرات فراوانی را برساحتهای متعدد کشور تحميل کردهاند. هم به جهت دخالتهای گاه و بیگاهشان، وهم بخاطر تحميل آدمهای همجوارشان.
اين روحانيان، ظاهرا حضورداشتهاند تا چشم شما باشند در بدنه کشور. اما نه که هرکدام مختصاتی و علائقی خاص بخود داشته و دارند؛ به رديابی همان تعلقات مشغولند و مرتب از نام و وجهه و نفوذ شما بهرهبردهاند و سنگی از پيش پای نظام نيز برنداشتهاند.
به عنوان مثالی ديگر: ما دکتر«علیشريعتی» و تفکرات او را میستوديم، اما نظام، او را بخاطر اين که روحانی نبود و فراتر از چارچوبهای حوزه میانديشيد، کنار گذارد تا مبادا دربرابر روحانی، يک غيرروحانی سربرآورد و در حوزه دين، ابراز وجود کند و سخنانش پراکنده شود و مردم را از اطراف روحانيان و منابرشان متفرق کند. «شريعتی»، برای برپايی اين نظام سوخت، اما اين نظام او را بخاطر روحانی نبودنش و تفکرات تازهاش سوزاند و حق او را در نهضتی که بوجود آورده بود ادا نکرد. اين روزها، میبينيم برای فلان روحانی دور تاريخ و گاه جامانده درتاريخ مراسم يادبود بپا میکنند اما سالگرد وفات و شهادت «شريعتی» بايد با ترس و لرز برگزار شود.
تبعات اين حضور همه جانبه شما و روحانيان برمقدرات محوری کشور، و دوختن همه مخاطرات به هيمنه نظام، اين شد که از هر سخن مخالف بهراسيم و از هرنوشته و اشاره مخالف بلرزيم. که نکند خوابی برای واژگونی نظام ديده باشند. که نکند چشم ديدن ما را نداشته باشند.
بر صداو سيما و مطبوعات سخت گرفتيم و هيچ لحنی ونقدی را به کيان کشور تحمل نکرديم. در يک وعده، دهها نشريه را به جرم نقد خودمان بستيم و آدمهای منتقد را به محفظه زندان درانداختيم. از اين میترسيديم که نقد از ما، به کاسته شدن محبوبيت نظام و کيان آن منجر شود. و ما به اين محبوبيت هميشگی نياز داشتيم.
وما، عزيز گرامی! درتمامی اين سالها، از شما و حضور همه جانبه شما در ترسيم مقدرات کشور، حمايت کرديم و نوشتيم و نوشتيم و سخن گفتيم و مخاطبين خود را به همراهی با شما و نظام فراخوانديم. و گاه دراين فراخوانی بزرگ، عبوس نيز شديم و اهل خود را به رنج انداختيم و دوستان خود را از دست داديم و حلقه نظام را تنگتر و تنگتر ديديم.
يک سئوال؟
ما برای چه دراطراف شما گرد آمده بوديم؟ که نفعی و سفرهای نصيبمان شود؟ آنهم با شهدايی که داده بوديم و دوستانی که جلوی چشم ما پرپر زده بودند؟ که اگر اين گونه بود، ما کاسبکاران خفيفی بوديم که. ما برای اين در پشت سر شما صف بسته بوديم که از جانب شما، نسيم علوی برما وزيده بود و دوست داشتيم مردمان ما و جهان از اين فرصت تاريخی بهرهمند شوند.
به همه میگفتيم صبرکنيد تا عدالت علوی را درمحاکم قضايی کشور نشانتان بدهيم. تا خوب انديشيدن و خوب بودن را، و جهانی شدن و جهانی بودن را نشانتان دهيم. هرمعترضی را به روزهای عنقريبی از خوبیها وعده میداديم و هرمنتقد را به ديدن چيزی دلنشين درآينده متقاعد میکرديم. اما زمان که میگذشت، ديديم از آن مدينه فاضله که خبری نيست، از ابتدائيات يک رشد متداول نيز جاماندهايم.
ديگران، کشورهای همجوارما، فارغ از چند و چونی که ما گرفتارش بوديم، با شتاب به راه خود رفتند و بجايی رسيدند که ما امروز به التماس از آنان تخصص و تکنولوژی و برنامه و مديريت خريد میکنيم . و ما، با همان تاروپودی که برخود تنيده بوديم، جامانديم. چرا؟ چون از سنتهای الهی دور افتاديم.
گفتم از سنتهای الهی دورافتاديم و به روزی درافتاديم که امروز بر فرصتهای هدر رفته خويش افسوس میخوريم. ببخشيد از اين که وارد حوزهای شدم که درتخصص شماست. بله، سنتهای الهی! چيزی که شما خود مرتب به آن تاکيد داشتهايد. مرتب.
شما درهر سخنرانی، همه را به يکی از اين سنتها فراخواندهايد. عمده سخنان شما دراين سالها، يا نقد بوده يا ارشاد. که البته اين رويه درستی نيز هست. اما يک غفلت دراين ميان خود مینماياند. پوزش مرا بپذيريد که ناگزيرم از اينجای سخن، به محاکاتی بپردازم که مستقيم به خود شما مربوط است. و اين مستقيمگويی، نه که تمرين ما در اين سالها نبوده، چه بسا برای حضرت شما و همطريقان ديرين من بسی نامتحمل باشد و برمن سخت بگيرند که؛ تو کی هستی که برای ولیفقيه ما تعيين تکليف میکنی؟ و اساسا چرا میپرسی؟ چرا؟
عزيز ما! در همه اين سالها، من نديدم يا نشنيدم که شما، درمقام شخص اول اين کشور پرمخاطره و پرآوازه، یکبار، حتی يکبار، مسئوليت يک خطا و خبط و عقبماندگی و درجازدن را شخصا بپذيريد. اميد دارم بسيار بوده باشد اما من که يکی از آحاد اين مردمم، شخصا نديده يا نشنيدهام.
هميشه درمقام نقد، جانب مردم را گرفتهايد و حتی به مسئولين پرخاش کردهايد، اما نبوده که به مردم بفرماييد: ای مردم! تا اينجای عقبماندگیهای کشور متعلق به ديگران است و اين مختصر متعلق به خطاهای انسانی من رهبر است. هميشه خود را برکنار از آسيبها ديدهايد و همراه و همصدا با مردم، بر مسئولين و مجريان برافروختهايد که چر فقر و فساد و تبعيض؟ چرا بدکاری؟ چرا بیبرنامگی؟ چرا عقبماندگی؟ چرا بیکياستی و بیمديریتی و بیخردی؟
وحال آنکه شايد پسنديده اين بود به همان روحانيان منصوب خودتان نيزمینگريستيد و خرابکاری و نقش احتمالی آنان را در اين چراهای تمام نشدنی رصد میفرموديد. باز به عنوان نمونه، به امامجمعه «بندرعباس» که مثل امامجمعه تهران – آقای سيد «احمدخاتمی» – و امامجمعه مشهد – آقای «علمالهدی»، چهرهای عبوس و زبانی تلخ دارد اشاره میکنم که به زور، بله به زور زمينی از دانشگاه علوم پزشکی را برای ساخت مصلای بندرعباس تصاحب کرد و آنگاه که رييس اين دانشگاه اعتراض کرد که؛ اين يک تصاحب است، اينجا بايد دانشگاه میشد، اين غيرشرعی است، از تريبون نمازجمعه پرخاش میکند: «تو برو آمپولت را بزن. ما خودمان شرعی وغيرشرعی بودنش را حل میکنيم».
پدرگرامی!
هرکجا از سخن من دلآزرده شديد، با يادآوری اين نکته خود را مجاب کنيد که گوينده اين سخنان، کسی است که دوست بودنش نه برهمگان، که برخود شما ثابت است. پس، سخن دوست را بايد تاب آورد و از او نرنجيد. شايد برخی از دوستان من بگويند؛ ای منافق بريده! اگر سخنی هم با رهبر داشتهای و داری، آن را خصوصی برای خود ايشان میفرستادی. نه اين که آن را در بوق کنی و جار بزنی. که می گويم: هرآنچه من با استناد به آنها سخن میگويم، ازواضحات وامور آشکار کشورمان است. من مسئلهای محرمانه را که برملا نکردهام. درضمن، تاثير و بردی که يک نامه آشکار دارد، هرگز يک نوشته محرمانه ندارد. وباز اين که: روح اين نوشته، نه از جانب يک دشمن تابلودار و منافق در کمين، که خيرخواهی کسی است که هنوز چشم به اصلاح امور دارد و همان مدينه فاضله را از جانب اين نظام طالب است.
يک اشتباه ديگر نيزمرتکب شديم. هم ما هم شما. شايد اين اشتباه به دليل انباشت معارف شيعی در درون تکتک ما صورت پذيرفت. و شايد از اين جهت که از انقلابی که کرده بوديم زيادی خرسند بوديم و اجرش راهم فورا به حساب خودمان واريز کرديم و بلافاصله هم دريافتش کرديم. اجر اين که ما و انقلابمان، ادامه خواست و تمايل پيامبراعظم (ص) و ائمه معصومين(ع) است. که يعنی رهبران ما همانانند و جانشينان همانان و مردم هم لابد مردم و مخاطبين همانان.
اين مهم را مرتب از سخنان شما و ساير مسئولان نيوشيديم و پذيرفتيم که میتوانيم تاريخ اين روزگارخود را با تاريخ دوران امامعلی و امامحسين (ع) مشابهت دهيم. و اصلا دراين مشابهتسازی به سراغ ساير امامان نرفتيم. مثلا امامباقر و امامصادق و امامرضا و امامجواد(ع). شايد بيشتر به اين دليل که ازميان همه امامان، امام علی (ع) فرصت حکومت يافته بود و کربلای امامحسين هم بيشتربا درون ما همراهی داشت. و مثلا به سيره و نحوه مدارای شخص پيامبراکرم (ص) با مخالفين هيچ توجهی نکرديم. و حتی نحوه مدارای حضرت علی با مخالفينشان. خودمان دراين وسط يک فرمولی برای جمهوری اسلامی خلق کرديم که هر سمتش را بشود به امامی مربوط کرد. شعار«مااهل کوفه نيستيم علی تنها بماند» ، ياشعار «خامنهای خمينی ديگر است، ولايتش ولايت حيدراست»، و شعارهايی از اين دست، محصول اين نگرش تطبيقی است.
آنقدر در تشبيه و تطبيق انقلاب و حادثههای آن، با حکومت حضرت امير و حادثههای آن افراط ورزيديم که خودمان درتحليل هر ماجرای انقلاب، حتی مراودات اجتماعیاش، با شتاب، حضرت شما را درجايگاه حضرت اميرمینشانديم و دوستان ومخالفين شما و نظام را با دوستان و مخالفين حضرت امير میسنجيديم.
اين افراط، کار را به جاهای باريک کشاند. به جايی که مثلا خود شما بحث مفصلی از نقش خواص و عوام را درظهور ماجرای کربلا به ميان آورديد و عبرت تاريخ را به دوستان و دشمنان هشدار داديد. غافل از اين نکته که؛ اين عبرت تاريخی، از همان ابتدا، فرضيهای تثبيت شده با خود داشت و نيازی به اثبات نداشت. اين که دراين عبرت: حسين، ما هستيم، و انقلاب میتواند با خيانت خواص و پيروی عوام، به کربلايی درجهت حذف حسين ومرام حسين که ماهستيم منجر شود.
وباز غافل از اين که ما تنها به يک دليل و شرط، وتنها به يک دليل و شرط میتوانستيم خود را و نظام و مسئولين نظام را با علی و اولاد او، و نظاممان را با ولايت و حکومت آنان بسنجيم که؛ شيوه مردمداری و حکومت ما، و رفتار شخصی ما، همانند آنان باشد يا متاثر از آنان.
نمیشود که ما دربسياری از امور مخالف آنان رفتار کنيم اما همچنان جايگاه آنان را برای خود بلوکه کنيم و به هرمخالفی و منتقدی بگوييم: حواست باشد که چه کسی و چه نظام و حکومتی را داری نقد میکنی.
وقتی امامعلی، مرگ را بر خود و ياران خود روا میداند آنگاه که خبر ربوده شدن يک خلخال از پای يک زن يهودی را میشنود؛ چگونه است که علی دوستان امروز ما، از شنيدن خبر کشته شدن مردم، بله، مردم، به دست عوامل حکومت، مرگ را از خدا تقاضا نمیکنند؟ ما اگر از خبر تجاوز به يک دختر، مثل علی گريبان چاک زديم و زمين و زمان را متوجه اين رفتار شوم خودیها کرديم، میتوانيم از خواص و عوام انتظار مشابهت رفتاری داشته باشيم. يا اگر مثل علی، دست منتسبين خود را از بيتالمال کوتاه کرديم – وحال آنکه درکشور ما اين مسئله بيشتربه يک شوخی میماند – میتوانستيم به مردم بگوييم؛ ما نيزعلوی هستيم.
میدانم که باهرسخن اين فرزندتان، از او نااميدتر و نااميدتر میشويد. اما سخن فرزند با پدر، هيچگاه به تلخی و گزندگی سخن يک فرد فحاش و معاند نيست. در سخن يک معاند، هيچ مفری از اميد نيست اما درسخن اين فرزندتان هنوز اميد هست. خواهم گفت.
حضرت شما، در اين سالهای رهبری، آنقدر که به دشمن و دشمن ستيزی بها داديد، به دوست و دوستی و دوستيابی بها نداديد. شايد از اين باب که باران دشمنیهای پیدرپی و فراوانی که برسراين نظام میباريد، عمده نگرانی شما را بدانسو گسيل نمود. و شما و ما، بيش از آن که به دوست متمايل شويم، دشمن را درمدار توجه خود قرار داديم. و دراين گردونه دشمنشناسی، از شناسايی دوست غفلت ورزيديم. و حيف که باز دراين گردونه غفلت، مرتب با تحريکات و تحرکات و شيوههای مختص به خود، از شمار دوستان خود کاستيم و برشمار دشمنانمان افزوديم.
يک مثال ديگر: اگر سخنان شما پيش از اين، نگران دشمن بود، درنماز جمعه همين هفته گذشته، ديديم که سخنان شما نگران رفتار بخشی از مردم، بله! مردم است. واين، همان دستاوردی است که در اين سیسالگی انقلاب، ما بدان دست يافتهايم. يعنی سابقا ما برای دشمن خط ونشان میکشيديم، حالا کارمان بجايی رسيده است که بايد برای بخشی از مردم خودمان خط ونشان بکشيم. قبول میفرماييد که اين روند معکوس، کاررا بجايی میرساند که درفردای اين نظام، جز دشمن، مردمی درکار نباشد.
«اردوغان»، چندی پيش وارد مجلس ترکيه شد و با شادمانی گفت: «دراين بحران اقتصادی، کمک از غيب رسيد»{نقل به مضمون}. شادمانیاش به طلاهای انتقالی ازايران اشاره داشت که درترکيه بارانداخته بود و صاحبی نيز نداشت. هنوز که هنوز است نه فردی ادعای مالکيت آن طلاها را داشته است و نه کشور مبدا که جمهوری اسلامی ايران باشد. اين خبرو اين خنده کنايهآميز «اردوغان»، مدتها دستمايه رسانههای ترکيه و جهان بود.
من از اين مثال اين بهره را میبرم که ما به دست خود، بسياری از فرصتها را مفت از دست دادهايم و برای ديگران فرصت مفت فراهم آورده ايم. ما میتوانستيم امروز دوستان فهيم و فراوانی داشته باشيم که ما را درعبوراز بحرانهای درکمين ياری دهند اما اغلب آنان را به شيوهای و تهمتی و رنجی و آسيبی و خراش عاطفیای از خود راندهايم و ناخواسته به صف ناراضيان پيوندشان دادهايم.
اکنون به جامعهای و کشوری و نظامی دست يافتهايم که بجز استقلال سياسی، درساير حوزهها سخت گرفتار است. رشوه و ريا و رابطه و خاصهپروری و اعتياد و بيماری مصرف و بيماری توليد و بيماری اجتماعی و بيماری فرهنگی و بيماری انتظامی گريبانمان را گرفته. شما با نوشتههای من آشناييد. من از ديرباز بر سر اين امهات آواره بودهام و هشدار دادهام. بارها گفته ونوشتهام که خدای متعال هرگز رعايت شهدا و زحمتهای ما در برپايی اين انقلاب را نخواهد کرد و به راحتی آب خوردن ممکن است با پشت کردن به سنتهای الهی فروبپاشيم و از گردونه توجه عالم و خدای عالم به دور افتيم.
پدرگرامی!
اگر سی سال پيش از شما و ما میپرسيدند: برای چه میخواهيد انقلاب کنيد؟ پاسخ میداديم: برای اين که مستقل شويم. برای اين که به سرافرازی اقتصادی و علمی و انسانی و قضايی دست يابيم. برای اين که مردمان دنيا بيايند و خوب بودن و خوب شدن را از ما بياموزند. برای اين که میخواهيم انسان را درکمال انسانيت خود به نمايش بگذاريم. و از اين حرفها.
خوب، ما برای رسيدن به اين همه خوبی، زحمت کشيديم و جنگيديم و جوانان و عاطفههای بسياری را از دست داديم. امروز لااقل بايد به بخشی از آنها رسيده باشيم. تماشای دورنما که نه، يک نمای نزديک از کشورمان و آسيبهای اجتماعی و اقتصادی و قضايی و فرهنگیاش، و مسئولينی که به راحتی نوشيدن يک شربت گوارا دروغ میگويند، و البته يک استقلال سياسی آشفته – که آمريکا را وانهاده ايم و به دام روسيه و چين افتادهايم – و دستيابی علمی هستهای – که اگر زمان شاه بود چه بسا به بيش از اين دست مییافتيم (نيروگاه هستهای بوشهرو ...) – و کوهی از آزمون و خطاهای انباشته شده و دانشگاههای از دست رفته و مردم پريشان و غمزده، به ما میگويد؛ که ما نه تنها در رسيدن به آن آرمانهای طلايی شيعی موفق نبودهايم، بلکه از دستيابی به مقدمات يک نهضت انسانی نيز عاجز ماندهايم.
میدانم که واگويه کردن اين آسيبها، روان شما را میآزارد. اين را از زبان شما بسيار شنيدهام . باور کنيد مردم ما با همه اين غفلتها و ناکامیها و عقبماندگیها کنار آمده بودند و میخواستند با شما و به رهبری شما سنگهای پيش پای نظام را بردارند. بهمين دليل با شکوهی مثلزدنی درانتخابات اخير شرکت کردند. آنان شرکت نکردند که جامعه را به آشوب بکشند. و يا جامعه را به عقبتر بازگردانند. مسلما تصويرشان از آينده، تصويری درخشان از جمهوری اسلامی ايران بوده است. هنوز هم هست.
همه ما و همه مردم، از اين انتخابات اخير چشماندازی پراز خيرو خوبی آرزو داشتيم. فکر میکرديم اگر نونهال انقلاب در يک يا دوسالگیاش آداب معاشرت نمیدانست و با ترشرويی انس بيشتری داشت؛ درسی سالگیاش میداند مردم يعنی چه و نحوه معاشرت با مردم يعنی چه. فکر میکرديم اين حداقل رشد را يافته است.
حوادث بعد از انتخابات، همه معادلات فکری و انسانی ما را بهم زد. رفتاری که تحت امرحضرتعالی با مردم شد؛ رفتار همشان و همطراز زحمت و فهم و همراهی مردم نبود. مردم اگر انتظار داشتند اين رفتار را از ماموران خود سر نظام ببينند، درعوض، انتظار اين راهم داشتند که رهبرشان، بلافاصله به رسم علیعلیهای مکررش، همچون علی به مددشان بيايد و دادشان بستاند. نه اين که مرتب روح و رفتار وحشيانه ماموران را تاييد کند و به مردم معترض خودش، همسنگ اغتشاشگران و براندازان نگاه کند.
به اين سخن امامجمعه منصوب خود درمشهد – آقای «علمالهدی» – توجه کنيد که درهمين نمازجمعه اخير افاضه فرمودهاند: «.... «ابنملجم»ها نمیتوانند در کشورعلی (ع) به دنبال سياست باشند. بعضی از جريانهای سياسی که ادعا دارند؛ نخبگان بايد وارد سياست شوند، بدانند که اگر ولايتپذير نباشند ولايتستيزند و ولايتستيز يعنی «ابنملجم»!
اين سخن پوک و مفت و بیخاصيت از آن روی توسط اين روحانی کمسواد زده میشود که نعل بالنعل حکومت فعلی را حکومت علی میداند و فعالان سياسی را «ابنملجم». و دراين تحليل پوک، اصلا هم به اين اشاره نمیکند که چرا وبه چه دليلی يک رييسجمهور قبل از انتخابات برای يک امامجمعه، يک ميليارد تومان پول میفرستد؟ و به اين نيز نمیانديشد که يک چنين فرمولهايی که ما در نظاممان خلق کردهايم، ممکن است فرسنگها از رويه علی و اولاد علی دور باشد و حتی در مدار تنفرآنان نيز جای داشته باشد.
اگربگويم يکی از آسيبهايی که شما خوردهايد از ناحيه همين مبلغين کم خردی است که به اسم جانبداری از شما، وبا رفتار غيراسلامی و غيرانسانیشان، متاسفانه بذر نفرت از شما را دربين مردم افشاندند، از فرزند خود خواهيد رنجيد؟ اگر نمیرنجيد بايد بگويم که حضرت شما درمقام فرماندهی کل قوا، درحوادث بعد از انتخابات، با مردم خود، خوب رفتار نکرديد. ماموران شما، به سمت مردم تيراندازی کردند و آنان را کشتند و زدند و اموالشان را سوختند وتخريب کردند. متاسفانه سهم شما دراين حوادث قابل اغماض نيست. بخصوص که بعد ها مکرر فرموديد اهل مجامله نيستيد و از مواضع خود عدول نمیکنيد. ما بدنبال همان حنجره خشماگينی بوديم که برسرآمريکا فرياد میزد، که چه بکند؟ که وارد ميدان شود واز مرگ و خلخال و زن يهودی که نه، کشته شدن زنان و مردان مسلمان خودش بگويد. نه اين که بدون دلجويی از مردم زخمخورده، آنان را به تکرار همان رويههای خونين هشدار دهد.
من شما را به يک سخن ديرين خودتان ارجاع میدهم. پيش از آن بگويم؛ من خود شخصا نوشتههايی دارم که امروز از مراجعه به آنها شرم میکنم. اما نوشتههای بسياری نيز دارم که هرچه زمان میگذرد، برنورانيت محتوايی آنها افزوده میشود. خوشبختانه اين سخن شما نيز اينگونه است که هرچه زمان بگذرد بر نورانيت آن افزوده میشود.
«...مردم اگر متوجه باشند و هوشيار باشند اگر نشانههای کبر و غرور و خودخواهی را درزمامداران فورا ببينند و بشناسند و خيرخواهانه اعتراض کنند و اگر احساس کردند که زمامدار درصدد رفع اين بيماری نيست درمقابل او تعرض کنند، يقينا آن بيماری علاج خواهد کرد ...»
اين سخنان شخص شماست در سال ۱۳۶۳. میبينيد درآن سالهای دور انقلاب، چه سخن نورانیای از زبان شما جاری شده است؟ سخنی که هرچه میگذرد ما بدان نياز مفرطی احساس میکنيم. سخنی که در گردونه عمل، مطلقا به آن مراجعه نشد.
شما درآن سالها، مسئوليت چندانی نداشتيد اما در اين سالهای رهبری، کدام مسئوليت است که بدون تاييد شما مقبوليت داشته باشد؟ و چرا اين سخن، به جان جامعه درنيفتاد؟ و چرا جامعه از نورانيت آن بهرهمند نشد؟ پاسخم را خود میدانم؛ درقرآن نيز سراسر نورهست اما آيا به چه ميزان در طريقت ما سهم دارد؟ درباره همان سخنان ديرين شما، بگويم که ما هرگز شخص شما را به آن آفات مورد اشاره متهم نمیکنيم اما شما هم درخيرخواهی ما شک نکنيد.
يادم هست که برای تلويزيون، مجموعهای میساختم به اسم «حماسه خمينی» وناگزير بايد همه آرشيو تصويری ملاقاتهای مردم با حضرت امام را مرور میکردم. خودم اين مجموعه را طراحی کرده بودم. بسيار نيز خوب بود و تاثيرگزار. دريکی از نوارها به ملاقات امام عزيزمان برخوردم با اهالی گنبد. اگر اشتباه نکرده باشم. زمان اين ملاقات هم مربوط میشود به سال های ۶۰-۶۱ . يعنی چند سال پس از پيروزی انقلاب. دراين ملاقات که مکتوب آن درصحيفه نورهم هست، امام عزيز رسما از مردم، به دليل اين که نتوانستهاند با برپايی اين نظام به وعدههای خود عمل کنند، عذرخواهی میکنند. اين سخنان درشلوغی آن سالها گم شد و کسی از مسئولين به آن مراجعه نکرد.
من میخواهم دراين بخش از نامهام شما را «مالک اشتر» خطاب کنم. تجسم اين که شما دربرابر حضرت علی ايستادهايد و ايشان شما را مالک اشترخود خطاب میکنند چقدر شورانگيز است؟ حضرت، نامه خود را که قرار است والی و حاکم مصر شويد به دست شما میدهند. به راه می افتيد. درگوشهای خلوت، نامه را میگشاييد و آن را با دقت مطالعه میکنيد:
«... اگر مردم برتو به ستمگری گمان بردند، عذرخود را علنا با آنان درميان بگذار. وبا اين عذرخواهی، از بدگمانی مردم کم کن. اگر چنين کردی، خود را به عدالت پروراندهای و با مردم مدارا کردهای. دليل و عذری که میآوری؛ باعث میشود تو به مقصود خودت برسی و مردم هم به حق خودشان دست پيدا کنند ...»
مردم ما هنوز اقتدار نظام را طالبند و هيچ گزندی را بر جمال او برنمیتابند. اين عذرخواهی شما میتواند آتش خشم مردم را سرد کند. به آنان اميد بدهد. آب رفته را به جوی باز گرداند. اما اگر اين نشود، و همانگونه که درنماز جمعه اخير فرموديد، کار به تنگناهای انتظامی بکشد، ما رفته رفته، اين باقيمانده مردم را نيز از دست خواهيم داد. و شما نيکتراز همه ما میدانيد:انظامی که مردم نداشته باشد، چه دارد؟
والسلام .
فرزند کوچک شما : محمد نوری زاد
سلام
پاسخحذفنامه ی توکلی بد نبود
شاید هدف این قبیل سخنان که گاه از مجلس بی زیبان رسوخ می کند این باشد که بگوییم و بگویند که هنوز فضای انتقاد پذیری در جامعه باقیست
نامه ی استاد نوری زاد سخن از مهربانی درونی و احساس پاکشان دارد و گاه باید گریست گه گاهی که کلامش را می خوانیم
و
نامه ی آیت الله دستغیب که نوید می دهد:
آهای آنها که در مرداب گرفتارید
یک نفر اینجا صدایتان را می شنود