صفحات

۱۳۸۸/۱۱/۰۸

خطبه های نماز جمعه 18/10/77

18/10/1377نسخه قابل چاپ

خطبه‏هاى مقام معظم رهبرى در نماز جمعه تهران‏

بسم‏اللَّه‏الرّحمن‏الرّحيم‏

الحمدللَّه ربّ العالمين. نحمده و نستعينه و نستغفره و نتوكّل و نتوب اليه و نصلّى و نسلّم على حبيبه و نجيبه و خيرته فى خلقه. حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته. بشير رحمته و نذير نقمته. سيّدنا و نبيّنا ابى‏القاسم المصطفى محمّد و على آله الأطيبين الأطهرين المنتجبين. الهداة المهديّين المعصومين المكرّمين. سيّما بقيّةاللَّه فى الارضين و صلّ على ائمّة المسلمين و حماةالمستضعفين و هداة المؤمنين. اوصيكم عباداللَّه بتقوى اللَّه.

بندگان خدا! همه شما و خود را به رعايت تقوا و پرهيزكارى توصيه مى‏كنم. توشه انسان براى نشئه بعد از مرگ، تقواست. سرمايه انسان براى حركت صحيح در زندگى نيز تقواست. بزرگترين فايده روزه‏گرفتن، تقواست. مهمترين دستاورد مجاهدت و تلاش هر انسانى در مصاف با نفس و هواهاى نفسانى خود، تقواست. پير و جوان، زن و مرد، از هر قشر و هر گروهى از افراد مؤمن، هرجا هستند، بايد همّتشان كسب تقوا باشد. تقوا، در مقابل دشمنان و دشمنيها، مصونيت‏بخش است. تقوا، هدايت كننده است به راه درست و آنچه كه مورد رضاى خداست.

امروز، روز بيستم ماه مبارك رمضان، فيمابين شب و روز نوزدهم و شب و روز بيست‏ويكم است كه هم شبها و روزهاى قدر است و هم متضمّن يكى از تلخترين خاطره‏هاى تاريخ اسلام، يعنى ضربت خوردن و شهادت مولاى متّقيان است. در اين روز سخن از كسى مطرح مى‏شود كه بزرگترين خصوصيت او تقواست. نهج‏البلاغه او كتاب تقواست و زندگى او راه و رسم تقواست. من امروز در خطبه اوّل، قدرى درباره مولاى متّقيان صحبت مى‏كنم.

آنچه كه امروز در مورد اين بزرگوار عرض مى‏كنيم، اين است كه در شخصيت و زندگى و شهادت اين بزرگوار، سه عنصر - كه ظاهراً با يكديگر چندان هم سازگارى ندارند - جمع شده است. اين سه عنصر عبارت است از: اقتدار، مظلوميت و پيروزى.

«اقتدار» آن حضرت، عبارت است از قدرت او در اراده پولادينش، در عزم راسخش، در اداره مشكلترين عرصه‏هاى نظامى، در هدايت ذهنها و فكرها به‏سوى عاليترين مفاهيم اسلامى و انسانى، تربيت انسانهاى بزرگ - از قبيل مالك اشتر و عمّار و ابن‏عبّاس و محمّدبن‏ابى‏بكر و ديگران - و ايجاد يك جريان در تاريخ بشرى. مظهر اقتدار آن بزرگوار، اقتدار منطق، اقتدار فكر و سياست، اقتدار حكومت و اقتدار بازوى شجاع بود. هيچ ضعفى از هيچ طرف، در شخصيت اميرالمؤمنين عليه‏السّلام نيست. در عين حال يكى از مظلومترين چهره‏هاى تاريخ است و مظلوميت در همه بخشهاى زندگيش وجود داشت. در دوران نوجوانى، مظلوم واقع شد. در دوران جوانى - بعد از پيامبر - مظلوم واقع شد. در دوران كهولت و خلافت، مظلوم واقع شد. بعد از شهادت هم، تا سالهاى متمادى بر سر منبرها از او بدگويى كردند و به او نسبتهاى دروغ دادند. شهادت او هم مظلومانه است.

در همه آثار اسلامى، ما دو نفر را داريم كه از آنها به «ثاراللَّه» تعبير شده است. در فارسى، ما يك معادل درست و كامل براى اصطلاح عربى «ثار» نداريم. وقتى كسى از خانواده‏اى از روى ظلم به قتل مى‏رسد، خانواده مقتول صاحب اين خون است. اين را «ثار» مى‏گويند و آن خانواده حق دارد خونخواهى كند. اين‏كه مى‏گويند خون خدا، تعبير خيلى نارسا و ناقصى از «ثار» است و درست مراد را نمى‏فهماند. «ثار»، يعنى حقّ خونخواهى. اگر كسى «ثار» يك خانواده است، يعنى اين خانواده حق دارد درباره او خونخواهى كند. در تاريخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است كه صاحب خون اينها و كسى كه حقِ‏ّ خونخواهى اينها را دارد، خداست. اين دو نفر يكى امام حسين است و يكى هم پدرش اميرالمؤمنين؛ «يا ثاراللَّه وابن ثاره»(1). پدرش اميرالمؤمنين هم حقّ خونخواهى‏اش متعلّق به خداست.

اما عنصر سوم كه «پيروزى» آن بزرگوار باشد. پيروزى همين است كه اوّلاً در زمان حيات خود او، بر تمام تجربه‏هاى دشوارى كه بر او تحميل كردند، پيروز شد؛ يعنى جبهه‏هاى شكننده دشمن - كه بعداً شرح خواهم داد - بالاخره نتوانستند على را به زانو درآورند؛ همه آنها از على شكست خوردند. بعد از شهادت هم روز به روز حقيقت درخشان او آشكارتر شد؛ يعنى حتّى از زمان حياتش به مراتب بيشتر بود. امروز شما به دنيا نگاه كنيد - نه دنياى اسلام؛ در همه دنيا - ببينيد چقدر ستايشگرانى هستند كه حتّى اسلام را قبول ندارند، اما على‏بن‏ابى‏طالب را به‏عنوان يك چهره درخشان تاريخ قبول دارند! اين همان روشن شدن آن جوهر تابناك است و خداى متعال در مقابل آن مظلوميت به آن حضرت پاداش مى‏دهد. آن مظلوميت، آن فشار اختناق، آن گل‏اندود كردن چشمه خورشيد با آن تهمتهاى عجيب، آن صبرى كه او در مقابل اينها كرد، بالاخره پيش خداى متعال پاداش دارد؛ پاداشش هم اين‏كه در طول تاريخ بشر، شما هيچ چهره‏اى را به اين درخشندگى و مورد اتّفاق كُل پيدا نمى‏كنيد. شايد تا امروز هم در بين كتابهايى كه ما مى‏شناسيم كه درباره اميرالمؤمنين نوشته شده است، عاشقانه‏ترينش را غيرمسلمانان نوشته‏اند! الان يادم است كه سه نويسنده مسيحى، درباره اميرالمؤمنين، كتابهاى ستايشگرانه واقعاً عاشقانه‏اى نوشته‏اند. اين ارادت، از همان روز اوّل هم شروع شد؛ يعنى از بعد از شهادت كه همه عليه آن بزرگوار مى‏گفتند و تبليغ مى‏كردند - آن قدرتمندان مربوط به دستگاه شام و تبعه آنها و آنهايى كه دل پرخونى از شمشير و از عدل اميرالمؤمنين داشتند - اين قضيه از همان‏وقت معلوم شد. من در اين جا يك نمونه عرض كنم:

پسر عبداللَّه‏بن‏عروةبن‏زبير، پيش پدرش - كه عبداللَّه‏بن‏عروةبن‏زبير باشد - از اميرالمؤمنين بدگويى كرد. خانواده زبير - جز يكى از آنها؛ يعنى مصعب‏بن‏زبير - كلاًّ با اميرالمؤمنين بد بودند. مصعب‏بن‏زبير، مرد شجاع و كريم و همان كسى بود كه در قضاياى كوفه و مختار و بعد هم عبدالملك درگير بود و شوهر حضرت سكينه هم بود؛ يعنى اوّلين داماد امام حسين. غير از او، بقيه خانواده زبير، همين‏طور پشت در پشت، با اميرالمؤمنين بد بودند. انسان وقتى كه تاريخ را مى‏خواند، اين را مى‏يابد. پس از آن بدگويى؛ پدر در مقابل او جمله‏اى گفت كه خيلى هم طرفدارانه نيست، اما نكته مهمى در آن هست و من آن را يادداشت كرده‏ام. عبداللَّه به پسرش گفت: «واللَّه يابنى النّاس شيئا قطّ الّا هدمه الدّين و لابنى الدّين شيئا فاستطاعت الدّنيا هدمه»؛ هر بنايى كه دين آن را به‏وجود آورد و پى و بنيان آن برروى دين گذاشته شد، اهل دنيا هر كارى كردند، نتوانستند آن را از بين ببرند؛ يعنى بى‏خود زحمت نكشند براى اين‏كه نام اميرالمؤمنين را - كه پىِ كار او بردين و بر ايمان است - منهدم كنند. بعد گفت: «الم تر الى على كيف تظهر بنو مروان عيبه و ذمّه فكانّمايأخذون بناصيتة رفعا الى السّماء»؛ ببين بنى‏مروان چطور هرچه مى‏توانند، در هر مناسبت و منبرى، نسبت به على‏بن‏ابى‏طالب عيبجويى و عيبگويى مى‏كنند! اما همين عيبجوييها و بدگوييهاى آنها، مثل آن است كه اين چهره درخشان را هرچه برتر مى‏برند و منوّرتر مى‏كنند؛ يعنى در ذهنهاى مردم، بدگوييهاى آنها تأثير عكس مى‏بخشد. نقطه مقابل، بنى‏اميّه‏اند؛ «و ترى مايندبون به موتاهم من المديح فو اللَّه لكأنّما يكشفون به عن الجيف»(2)؛ بنى‏اميّه از گذشتگان خودشان تمجيدها و تعريفها مى‏كنند، ولى هرچه بيشتر تعريف مى‏كنند، نفرت مردم از آنها بيشتر مى‏شود. اين حرف شايد در حدود مثلاً سى سال بعد از شهادت اميرالمؤمنين گفته شده است. يعنى اميرالمؤمنين با همه آن مظلوميت، هم در زمان حيات خود و هم در تاريخ و در خاطره بشريت پيروز شد.

ماجراى اقتدارِ همراه با مظلوميت اميرالمؤمنين كه منتهى به اين شد، اين‏طور خلاصه مى‏شود: در زمان اين حكومت - حكومت كمتر از پنج سال اميرالمؤمنين - سه جريان در مقابل آن حضرت صف‏آرايى كردند: قاسطين و ناكثين و مارقين. اين روايت را، هم شيعه و هم سنّى از اميرالمؤمنين نقل كردند كه فرمود: «امرت ان اقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين»(3). اين اسم را خودِ آن بزرگوار گذاشته است. قاسطين، يعنى ستمگران. ماده «قسط» وقتى كه به‏صورت مجرّد استعمال مى‏شود - قَسَط يقسِط، يعنى جار يجور، ظَلَم يظلِم - به‏معناى ظلم كردن است. وقتى با ثلاثى مزيد و در باب افعال آورده مى‏شود - اقسط يقسط - يعنى عدل و انصاف. بنابراين، اگر «قسط» در باب افعال بكار رود، به معناى عدل است؛ اما وقتى كه قَسَط يقسِط گفته شود، ضدّ آن است، يعنى ظلم و جور. قاسطين از اين ماده است. قاسطين، يعنى ستمگران. اميرالمؤمنين اسم اينها را ستمگر گذاشت. اينها چه كسانى بودند؟ اينها مجموعه‏اى از كسانى بودند كه اسلام را به‏صورت ظاهرى و مصلحتى قبول كرده بودند و حكومت علوى را از اساس قبول نداشتند. هر كارى هم اميرالمؤمنين با اينها مى‏كرد، فايده نداشت. البته اين حكومت، گرد محور بنى‏اميّه و معاويةبن ابى‏سفيان - كه حاكم و استاندار شام بود - گرد آمده بودند؛ بارزترين شخصيتشان هم خودِ جناب معاويه، بعد هم مروان حكم و وليدبن‏عقبه است. اينها يك جبهه‏اند و حاضر نبودند كه با على كنار بيايند و با اميرالمؤمنين بسازند. درست است كه مغيرةبن شعبه و عبداللَّه بن عبّاس و ديگران در اوّلِ حكومت اميرالمؤمنين گفتند: «يا اميرالمؤمنين! اينها را چند صباحى نگهدار» اما حضرت قبول نكرد. آنها حمل كردند بر اين كه حضرت بى‏سياستى كرد؛ ليكن نه، آنها خودشان غافل بودند؛ قضاياى بعدى اين را نشان داد. اميرالمؤمنين هر كار هم كه مى‏كرد، معاويه با او نمى‏ساخت. اين تفكّر، تفكّرى نبود كه حكومتى مثل حكومت علوى را قبول كند؛ هرچند قبليها، بعضيها را تحمّل كردند.

از وقتى‏كه معاويه مسلمان شده بود تا آن روزى كه مى‏خواست با اميرالمؤمنين بجنگد، كمتر از سى سال گذشته بود. او و اطرافيانش سالها در شام حكومت كرده‏بودند، نفوذى پيدا كرده بودند، پايگاهى پيدا كرده بودند؛ ديگر آن روزهاى اوّل نبود كه تا يك كلمه بگويند، به آنها بگويند كه شما تازه مسلمانيد، چه مى‏گوييد؛ جايى باز كرده بودند. بنابراين، اينها جريانى بودند كه اساساً حكومت علوى را قبول نداشتند و مى‏خواستند حكومت طور ديگرى باشد و دست خودشان باشد؛ كه بعد هم اين را نشان دادند و دنياى اسلام تجربه حكومت اينها را چشيد. يعنى همان معاويه‏اى كه در زمان رقابت با اميرالمؤمنين، آن‏طور به بعضى از اصحاب روى خوش نشان مى‏داد و محبّت مى‏كرد، بعداً در حكومتش، برخوردهاى خشن از خود نشان داد، تا به زمان يزيد و حادثه كربلا رسيد؛ بعد هم به زمان مروان و عبدالملك و حجّاج‏بن‏يوسف‏ثقفى و يوسف‏بن‏عمرثقفى رسيد، كه يكى از ميوه‏هاى آن حكومت است. يعنى اين حكومتهايى كه تاريخ از ذكر جرائمشان به خود مى‏لرزد - مثل حكومت حجّاج - همان حكومتهايى هستند كه معاويه بنيانگذارى كرد و بر سر چنين چيزى با اميرالمؤمنين جنگيد. از اوّل معلوم بود كه آنها چه چيزى را دنبال مى‏كنند و مى‏خواهند؛ يعنى يك حكومت دنيايى محض، با محور قراردادن خودپرستيها و خوديها؛ همان چيزهايى كه در حكومت بنى‏اميّه همه مشاهده كردند. البته بنده در اين‏جا هيچ بحث عقيدتى و كلامى ندارم. اين چيزهايى كه عرض مى‏كنم، متن تاريخ است. تاريخ شيعه هم نيست؛ اينها تاريخ «ابن اثير» و تاريخ «ابن قتيبه» و امثال اينهاست كه من متنهايش را دارم و يادداشت شده و محفوظ هم هست. اينها حرفهايى است كه جزو مسلّمات است؛بحث اختلافات فكرى شيعه و سنّى نيست.

جبهه دومى كه با اميرالمؤمنين جنگيد. جبهه‏ى ناكثين بود. ناكثين، يعنى شكنندگان و در اين جا يعنى شكنندگان بيعت. اينها اوّل با اميرالمؤمنين بيعت كردند، ولى بعد بيعت را شكستند. اينها مسلمان بودند و برخلاف گروه اوّل، خودى بودند؛ منتها خوديهايى كه حكومت على‏بن‏ابى‏طالب را تا آن جايى قبول داشتند كه براى آنها سهم قابل قبولى در آن حكومت وجود داشته باشد؛ با آنها مشورت شود، به آنها مسؤوليت داده شود، به آنها حكومت داده شود، به اموالى كه در اختيارشان هست - ثروتهاى باد آورده - تعرّضى نشود؛ نگويند از كجا آورده‏ايد! در سال گذشته در همين ايام، من در يكى از خطبه‏هاى نماز جمعه متنى را خواندم و عرض كردم كه وقتى بعضى از اينها از دنيا رفتند چقدر ثروت باقى گذاشتند! اين گروه، اميرالمؤمنين را قبول مى‏كردند - نه اين كه قبول نكنند - منتها شرطش اين بود كه با اين چيزها كارى نداشته باشد و نگويد كه چرا اين اموال را آوردى، چرا گرفتى،چرا مى‏خورى، چرا مى‏برى؛ اين حرفها ديگر در كار نباشد! لذا اوّل هم آمدند و اكثرشان بيعت كردند. البته بعضى هم بيعت نكردند. جناب سعدبن‏ابى وقّاص از همان اوّل هم بيعت نكرد،بعضيهاى ديگر از همان اوّل بيعت نكردند؛ ليكن جناب طلحه، جناب زبير، بزرگان اصحاب و ديگران و ديگران با اميرالمؤمنين بيعت نمودند و تسليم شدند و قبول كردند؛ منتها سه، چهار ماه كه گذشت، ديدند نه، با اين حكومت نمى‏شود ساخت؛ زيرا اين حكومت، حكومتى است كه دوست و آشنا نمى‏شناسد؛ براى خود حقّى قائل نيست؛ براى خانواده خود حقّى قائل نيست؛ براى كسانى‏كه سبقت در اسلام دارند، حقّى قائل نيست - هرچند خودش به اسلام از همه سابقتر است - ملاحظه‏اى در اجراى احكام الهى ندارد. اينها را كه ديدند، ديدند نه، با اين آدم نمى‏شود ساخت؛ لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد كه واقعاً فتنه‏اى بود. امّ‏المؤمنين عايشه را هم با خودشان همراه كردند. چقدر در اين جنگ كشته شدند. البته اميرالمؤمنين پيروز شد و قضايا را صاف كرد. اين هم جبهه دوّم بود كه مدّتى آن بزرگوار را مشغول كردند.

جبهه سوم، جبهه مارقين بود. مارق، يعنى گريزان. در تسميه اينها به مارق، اين‏گونه گفته‏اند كه اينها آن‏چنان از دين‏گريزان بودند كه يك تير از كمان گريزان مى‏شود! وقتى شما تير را در چلّه كمان مى‏گذاريد و پرتاب مى‏كنيد، چطور آن تير مى‏گريزد، عبور مى‏كند و دور مى‏شود! اينها همين‏گونه از دين دور شدند. البته اينها متمسّك به ظواهر دين هم بودند و اسم دين را هم مى‏آوردند. اينها همان خوارج بودند؛ گروهى كه مبناى كار خود را بر فهمها و دركهاى انحرافى - كه چيز خطرناكى است - قرار داده بودند. دين را از على‏بن‏ابى‏طالب كه مفسّر قرآن و عالم به علم كتاب بود ياد نمى‏گرفتند؛ اما گروه شدنشان، متشكّل شدنشان و به اصطلاح امروز، گروهك تشكيل دادنشان سياست لازم داشت. اين سياست از جاى ديگرى هدايت مى‏شد. نكته مهم اين‏جاست كه اين گروهكى كه اعضاى آن تا كلمه‏اى مى‏گفتى، يك آيه قرآن برايت مى‏خواندند؛ در وسط نماز جماعت اميرالمؤمنين مى‏آمدند و آيه‏اى را مى‏خواندند كه تعريضى به اميرالمؤمنين داشته باشد؛ پاى منبر اميرالمؤمنين بلند مى‏شدند آيه‏اى مى‏خواندند كه تعريضى داشته باشد؛ شعارشان «لاحكم الا للَّه» بود؛ يعنى ما حكومت شما را قبول نداريم، ما اهل حكومت اللَّه هستيم؛ اين آدمهايى كه ظواهر كارشان اين‏گونه بود، سازماندهى و تشكّل سياسى‏شان، با هدايت و رايزنى بزرگان دستگاه قاسطين و بزرگان شام - يعنى عمروعاص و معاويه - انجام مى‏گرفت! اينها با آنها ارتباط داشتند. اشعث بن قيس، آن‏گونه كه قرائن زيادى بر آن دلالت مى‏كند، فرد ناخالصى بود. يك عدّه مردمان بيچاره ضعيف از لحاظ فكرى هم دنبال اينها راه افتادند و حركت كردند. بنابراين، گروه سومى كه اميرالمؤمنين با آنها مواجه شد و البته بر آنها هم پيروز گرديد، مارقين بودند. در جنگ نهروان ضربه قاطعى به اينها زد؛ منتها اينها در جامعه بودند، كه بالاخره هم حضورشان به شهادت آن بزرگوار منتهى شد.

من در سال گذشته عرض كردم كه در شناخت خوارج اشتباه نشود. بعضى خوارج را به خشكِ مقدّسها تشبيه مى‏كنند؛ نه. بحث سرِ «خشكِ مقدّس» و «مقدّس‏مآب» نيست. مقدس مآب كه در كنارى نشسته است و براى خودش نماز و دعا مى‏خواند. اين‏كه معناى خوارج نيست. خوارج آن عنصرى است كه شورش طلبى مى‏كند؛ بحران ايجاد مى‏كند، وارد ميدان مى‏شود، بحث جنگ با على دارد و با على مى‏جنگد؛ منتها مبناى كار غلط است؛ جنگ غلط است؛ ابزار غلط است؛ هدف باطل است. اين سه گروه بودند كه اميرالمؤمنين با اينها مواجه بود.

تفاوت عمده اميرالمؤمنين در دوران حكومت خود با پيامبر اكرم در دوران حكومت و حيات مباركش، اين بود كه در زمان پيامبر، صفوفِ مشخّص وجود داشت: صف ايمان و كفر. منافقين مى‏ماندند كه دائماً آيات قرآن، افراد را از منافقين كه در داخل جامعه بودند بر حذر مى‏داشت؛ انگشت اشاره را به سوى آنها دراز مى‏كرد؛ مؤمنين را در مقابل آنها تقويت مى‏كرد؛ روحيه آنها را تضعيف مى‏كرد؛ يعنى در نظام اسلامى در زمان پيامبر، همه‏چيز آشكار بود. صفوف مشخّص در مقابل هم بودند: يك نفر طرفدار كفر و طاغوت و جاهليّت بود؛ يك نفر هم طرفدار ايمان و اسلام و توحيد و معنويت. البته آن جا هم همه‏گونه مردمى بودند - آن زمان هم همه‏گونه آدمى بود - ليكن صفوف مشخّص بود. در زمان اميرالمؤمنين، اشكال كار اين بود كه صفوف، مشخّص نبود؛ به‏خاطر اين كه همان گروه دوم - يعنى «ناكثين» - چهره‏هاى موجّهى بودند. هركسى در مقابله با شخصيتى مثل جناب زبير، يا جناب طلحه، دچار ترديد مى‏شد. اين زبير كسى بود كه در زمان پيامبر، جزو شخصيتها و برجسته‏ها و پسر عمّه پيامبر و نزديك به آن حضرت بود. حتّى بعد از دوران پيامبر هم جزو كسانى بود كه براى دفاع از اميرالمؤمنين، به سقيفه اعتراض كرد. بله؛ «حكم مستورى و مستى همه بر عاقبت است»! خدا عاقبت همه‏مان را به خير كند. گاهى اوقات دنيا طلبى، اوضاع گوناگون و جلوه‏هاى دنيا، آن‏چنان اثرهايى مى‏گذارد، آن چنان تغييرهايى در برخى از شخصيتها به‏وجود مى‏آورد كه انسان نسبت به خواص هم گاهى اوقات دچار اشكال مى‏شود؛ چه برسد براى مردم عامى. بنابراين، آن روز واقعاً سخت بود. آنهايى كه دور و برِ اميرالمؤمنين بودند و ايستادند و جنگيدند، خيلى بصيرت به‏خرج دادند. بنده بارها از اميرالمؤمنين نقل كرده‏ام كه فرمود: «لا يحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصّبر»(4). در درجه اوّل، بصيرت لازم است. معلوم است كه با وجود چنين درگيريهايى، مشكلات اميرالمؤمنين چگونه بود. يا آن كجرفتارهايى كه با تكيه بر ادّعاى اسلام، با اميرالمؤمنين مى‏جنگيدند و حرفهاى غلط مى‏زدند. در صدر اسلام، افكار غلط خيلى مطرح مى‏شد؛ اما آيه قرآن نازل مى‏شد و صريحاً آن افكار را رد مى‏كرد؛ چه در دوران مكه و چه در دوران مدينه. شما ببينيد سوره بقره كه يك سوره مدنى است، وقتى انسان نگاه مى‏كند، مى‏بيند عمدتاً شرح چالشها و درگيريهاى گوناگون پيامبر با منافقين و با يهود است؛ به جزئيات هم مى‏پردازد؛ حتى روشهايى كه يهود مدينه در آن روز براى اذيّت روانى پيامبر به‏كار مى‏بردند، آنها را هم در قرآن ذكر مى‏كند؛ «لاتقولوا راعنا»(5) و از اين قبيل. و باز سوره مباركه اعراف - كه سوره‏اى مكّى است - فصل مشبعى را ذكر مى‏كند و با خرافات مى‏جنگد. اين مسأله حرام و حلال كردن گوشتها و انواع گوشتها كه اينها را نسبت به محرّمات واقعى، محرّمات دروغين و محرّمات پوچ تلقّى مى‏كردند: «قل انّما حرّم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن»(6). حرام اينهاست، نه آنهايى كه شما رفتيد «سائبه» و «بحيره» و فلان و فلان را براى خودتان حرام درست كرديد. قرآن با اين گونه افكار صريحاً مبارزه مى‏كرد؛ اما در زمان اميرالمؤمنين، همان مخالفان هم از قرآن استفاده مى‏كردند؛ همانها هم از آيات قرآن بهره مى‏بردند. لذا كار اميرالمؤمنين به مراتب از اين جهت دشوارتر بود. اميرالمؤمنين دوران حكومت كوتاه خود را با اين سختيها گذراند.

در مقابل اينها، جبهه خودِ على است؛ يك جبهه حقيقتاً قوى. كسانى مثل عمّار، مثل مالك‏اشتر، مثل عبداللَّه‏بن‏عبّاس، مثل محمّدبن‏ابى‏بكر، مثل ميثم تمّار، مثل حُجربن عدى بودند؛ شخصيتهاى مؤمن و بصير و آگاهى كه در هدايت افكار مردم چقدر نقش داشتند! يكى از بخشهاى زيباى دوران اميرالمؤمنين - البته زيبا از جهت تلاش هنرمندانه اين بزرگان؛ اما درعين‏حال تلخ از جهت رنجها و شكنجه‏هايى كه اينها كشيدند - اين منظره حركت اينها به كوفه و بصره است. وقتى كه طلحه و زبير و امثال اينها آمدند صف‏آرايى كردند و بصره را گرفتند و سراغ كوفه رفتند، حضرت، امام حسن و بعضى از اصحاب را فرستاد. مذاكراتى كه آنها با مردم كردند، حرفهايى كه آنها در مسجد گفتند، محاجّه‏هايى كه آنها كردند، يكى از آن بخشهاى پرهيجان و زيبا و پرمغز تاريخ صدر اسلام است. لذا شما مى‏بينيد كه عمده تهاجمهاى دشمنان اميرالمؤمنين هم متوجّه همينها بود. عليه مالك اشتر، بيشترين توطئه‏ها بود؛ عليه عمّار ياسر، بيشترين توطئه‏ها بود؛ عليه محمّدبن‏ابى‏بكر، توطئه بود. عليه همه آن كسانى كه از اوّل كار در ماجراى اميرالمؤمنين امتحانى داده بودند و نشان داده بودند كه چه ايمانهاى مستحكم و استوار و چه بصيرتى دارند، از طرف دشمنان، انواع و اقسامِ سهام تهمت پرتاب مى‏گرديد و به جان آنها سوء قصد مى‏شد و لذا اغلبشان هم شهيد مى‏شدند. عمّار در جنگ شهيد شد؛ ليكن محمّدبن‏ابى‏بكر با حيله شاميها به شهادت رسيد. مالك اشتر با حيله شاميها شهيد شد. بعضى ديگر هم ماندند، اما بعدها به نحو شديدى به شهادت رسيدند. اين وضع زندگى و حكومت اميرالمؤمنين است. اگر بخواهيم جمعبندى كنيم، اين‏گونه بايد عرض كنيم كه دوران اين حكومت، دوران يك حكومت مقتدرانه و درعين‏حال مظلومانه و پيروز بود. يعنى هم در زمان خود توانست دشمنان را به زانو درآورد، هم بعد از شهادت مظلومانه‏اش، در طول تاريخ توانست مثل مشعلى برفراز تاريخ باشد. البته خون‏دلهاى اميرالمؤمنين در اين مدّت، جزو پرمحنت‏ترين حوادث و ماجراهاى تاريخ است.

امروز به مناسبت اين‏كه ايام ضربت خوردن و شهادت آن بزرگوار است، من حديثى را يادداشت كرده‏ام كه نقل مى‏كنم: روز بعد از شهادتِ اميرالمؤمنين، يا روز بعد از ضربت خوردن آن حضرت، از قول امام حسن نقل شده است كه فرمود من چند روز قبل به مناسبت سالروز حادثه بدر با پدرم صحبت مى‏كردم و اميرالمؤمنين به من فرمود: «ملكتنى عينى»؛ من صبح بعد از عبادت، لحظه‏اى چشمم گرم شد و خوابم برد. «فسنح لى رسول‏اللَّه»؛ پيامبر در مقابل من مجسّم شد؛ يعنى به خواب من آمد. «فقلت يا رسول‏اللَّه ماذا لقيت من امتك من الأود و اللدد»؛ يعنى يا رسول‏اللَّه! از امّت تو، من چه كشيدم؛ از اعوجاجها و از دشمنيهايشان. پيامبر در جواب من فرمود - حالا به تعبير ما - على جان! نفرينشان كن؛ «فقال لى ادع عليهم». نفرين اميرالمؤمنين اين است: «فقلت ابدلنى‏اللَّه بهم خيراً منهم»(7)؛ يعنى گفتم پروردگارا! براى من كسانى را برسان كه بهتر از اينها باشند و براى اينها كسى را برسان كه بدتر از من باشد! به فاصله يك روز، اين دعايى كه اميرالمؤمنين در خواب از خداى متعال درخواست كرده بود، مستجاب شد و در صبح نوزدهم، فرق مبارك آن بزرگوار ضربت خورد و دنياى اسلام به عزاى بزرگمرد خود نشست و فرياد «تهدّمت واللَّه اركان الهدى»(8) - يعنى پايه‏ها و بنيانهاى هدايت ويران شد - دنيا را گرفت و على از دست مردم رفت و بعد از اميرالمؤمنين دنياى اسلام آن را كشيد كه تاريخ مى‏داند. همين كوفه چه سختيهايى كشيد! بر همين كوفه بود كه حجّاج مسلّط شد. بر همين كوفه بود كه يوسف‏بن‏عمر ثقفى مسلّط شد. بر همين كوفه بود كه به جاى اميرالمؤمنين، حكّام اموى يكى پس از ديگرى مى‏آمدند و مسلّط مى‏شدند. آن مردم بودند كه اين فشارها را بر سر اين كوفه آوردند. لاحول و لاقوّة الّا باللَّه العلّى العظيم.

پروردگارا! تو را به محمّد و آل محمّد و به روح مطهّر على‏بن‏ابى‏طالب سوگند مى‏دهيم كه ما را از شيعيان و ياران و پيروان آن حضرت قرار بده. ما را از امتحانهاى دشوار زندگى سربلند بيرون بياور. به ما بصيرت و صبر عنايت كن. پروردگارا! ملت ايران را در همه تجربه‏هايش پيروز كن. دشمنان ملت ايران را مغلوب و مقهور و منكوب كن. پروردگارا! دستهايى كه به سوى مصالح اين ملت دراز مى‏شود، قطع كن. پروردگارا! دلها را به نور معرفت خود نورانيتر كن. پروردگارا! دلها را به نور اخوّت و برادرى و مهربانى و اتّحاد فى‏مابين آحاد ملت، گرمتر و نورانى‏تر فرما. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، موانع را از سر راه حركت ملت ايران به سمت اهداف والاى انقلاب بردار. گام اين ملت را در اين راه استوارتر فرما. جامعه ما را جامعه اسلامى به معناى حقيقى كلمه قرار بده. دل ما، جان ما، روح ما، فكر ما و اخلاق ما را آن‏چنانى كه على‏پسند است، قرار بده. پروردگارا! ما را بيامرز، گذشتگان ما را بيامرز، والدين ما را بيامرز. پروردگارا! روح مطهّر امام بزرگوار ما را با اوليايش محشور كن. ارواح طيّبه شهدا را به اعلى‏عليّيّن برسان. پروردگارا! جانبازان و جان‏نثاران و ايثارگران انقلاب را در هرجا كه هستند، مشمول لطف و رحمت خود بگردان.

بسم‏اللَّه‏الرّحمن‏الرّحيم‏

قل هو اللَّه احد. اللَّه الصمد. لم يلد و لم يولد. و لم يكن له كفوا احد.(9)

بسم‏اللَّه‏الرّحمن‏الرّحيم‏

الحمدللَّه ربّ العالمين. والصّلاة والسّلام على سيّدنا و نبيّنا ابى‏القاسم المصطفى محمّد و على آله الأطيبين الأطهرين المنتجبين. سيما علىّ اميرالمؤمنين و على الصدّيقة الطّاهره و سيّدى شباب اهل الجنّه و على‏بن‏الحسين و محمّدبن‏على و جعفربن‏محمّد و موسى‏بن‏جعفر و على‏بن‏موسى و محمّدبن‏على و على‏بن‏محمّد و الحسن‏بن‏على والخلف القائم‏المهدى. حججك على عبادك و امنائك فى بلادك. و صلّ على ائمّة المسلمين و حماة المستضعفين وهداة المؤمنين. اوصيكم عباداللَّه بتقوى اللَّه و استغفر اللَّه لى و لكم.

چند موضوع در خطبه دوم مورد نظر است كه عرض مى‏كنم. يك موضوع، موضوع اصلى است؛ بقيه موضوعات، موضوعات كوتاهى است كه اوّل آنها را عرض مى‏كنم:

اوّلاً امروز در مراسم تشييع جنازه شهيدان عزيزمان، برادران و خواهران شركت خواهند كرد. امروز اجتماع و نماز جمعه ما، منوّر به انوار شهداى بزرگوار و معطّر به عطر شهادت است. اميدواريم كه خداوند بركات اين عزيزان را بر سر ما و بر ملت ما مستدام بدارد و ما را قدردان شهيدان قرار دهد.

مطلب ديگر، در پيش بودن «روز قدس» است. روز قدس، از روزهاى بسيار مهم و تعيين كننده است. سالهاى متمادى است كه سعى مى‏شود مسأله قدس فراموش شود. روز قدس، درست تيرى است به قلب اين توطئه؛ حركتى است براى خنثى كردن اين توطئه خباثت‏آميزى كه استكبار و صهيونيسم و طرفداران و همكارانشان دست به يكى كرده‏اند تا به‏كلّى مسأله فلسطين را به دست فراموشى بسپارند. روز قدس را بزرگ بداريد. اين روز، مخصوص ملت ايران هم نيست؛ در خيلى از نقاط عالم، مردم مؤمن و پرشور، با محدوديتهايى كه در كشورهاى خود دارند - چون حكومتها خيلى جاها اجازه نمى‏دهند - روز قدس را گرامى مى‏دارند - به هر حال جمعيتهايى كه مى‏توانند اين كار را مى‏كنند - ان‏شاءاللَّه اميدواريم امسال هم در مقابل توطئه‏هاى ناجوانمردانه‏اى كه عليه ملت فلسطين شده است، روز قدس بتواند مشت محكمى به دهان دشمنان ملت فلسطين و دشمنان دنياى اسلام بزند.

موضوع ديگرى كه لازم است من حتماً مطرح كنم، مسأله شوراهاست كه منطبق بر اصل قانون اساسى است و دولت فعلى ما بحمداللَّه همّت كرد و توانست اين اصل را زنده و احيا كند و موانعى را كه وجود داشت، برطرف نمايد. اين تجربه اوّل در اين زمينه است؛ كار سنگين و بزرگى است و اميدوارم كه ان‏شاءاللَّه همه - هم دست‏اندركاران، هم آحاد مردم، هم آن كسانى كه در انتخابات شوراها انتخاب خواهند شد - از اين تجربه سربلند بيرون آيند. منتها شرطش اين است كه مردم به اين شوراها اقبال كنند، به اين انتخابات توجّه كنند، در آن شركت نمايند، آن را جدّى بگيرند و هدف هم عبارت باشد از اين‏كه اهدافى كه در قانون اساسى براى تشكيل شوراها معيّن شده است - اهداف خدايى، اهداف انقلابى، اهدافى كه در جهت تحكيم پايه‏هاى انقلاب و استحكام قدرت انقلاب و حكومت انقلابى در كشور است - تحقّق پيدا كند. من توصيه مى‏كنم كه همه اين انتخابات را جدّى بگيرند و مهم بشمارند و در آن شركت كنند. اگرچه هنوز مدّتى باقى است، اما فعلاً اين مقدار را من عرض كنم، تا بعد ان‏شاءاللَّه باز فرصتى پيش آيد و موارد تفصيلى را بگويم.

اما آن مطلبى كه من امروز لازم دانستم قدرى درباره‏اش صحبت كنم، ماجراى قتلهاى مشكوكى است كه در كشور ما اتّفاق افتاد؛ بعد هم اطلاعيه شجاعانه‏اى كه وزارت اطلاعات در اطراف اين قضيه داد. اين حادثه، حادثه بى‏سابقه‏اى براى كشور ما بود. تاكنون چنين حادثه‏اى براى ما پيش نيامده بود. براى مردم هم حادثه جديد و مهم و قابل توجّهى بود. اوّلاً اين حادثه با همه خصوصياتى كه دارد - كه من درباره آن، نكاتى را كه لازم است عرض خواهم كرد - مثل همه حوادث ديگرى كه از اوّلِ انقلاب در اين كشور به وجود آمده است، موجب شد كه دشمنان ما در هرجاى دنيا كه بودند، خوشحال شوند و از آن به عنوان يك وسيله و مستمسكى براى ضربه زدن به نظام - نه به يك شخص خاص، نه به يك جناح خاص و نه اين‏كه به اصل قضيه كارى داشته باشند - استفاده كنند و همين كار را هم كردند. اين استفاده را براى ضربه تبليغاتى كردند؛ اما فعلاً كه به فضل الهى كار ديگرى از آنها ساخته نيست، كارى كه مى‏توانند بكنند اين است كه بوقهاى تبليغاتى را عليه انقلاب و عليه نظام و عليه مسؤولان بلند كنند؛ هرچه مى‏توانند، بگويند و تهمتهاى خودشان را تكرار نمايند. كدام حادثه ما از اوّلِ انقلاب اين‏گونه نبوده است؟ كدام حادثه تلخ يا شيرينى در اين مملكت اتّفاق افتاده كه راديوها - راديو امريكا، راديو بى.بى.سى، راديو صهيونيستها و راديوهاى گوناگون ديگرى كه هستند - حرفى كه در آن اميدى براى ملت ايران داشته باشد، زده باشند؟ آيا در جنگ چنين خبرى شد؟ آيا در فتح خرّمشهر چنين حرفى زده شد؟ ما خرّمشهر را فتح كرديم، اما راديوهاى بيگانه گفتند دروغ است! وقتى كه ثابت شد، گفتند اينها اين‏قدر خسارت داده‏اند! وقتى مسلّم شد كه پيروزى ما بزرگ بود، گفتند اينها موج افراد انسانى را به جبهه فرستاده‏اند كه اين‏طورى شده است! يعنى در هيچ حادثه‏اى از حوادث اوّلِ انقلاب تا به حال - حوادث شيرين و حوادث تلخ - اتّفاق نيفتاده است كه اين بوقهاى تبليغاتى يك كلمه بگويند كه به نفع ملت ايران باشد؛ اميدى ببخشد، دلخوشى‏اى بدهد، تحسينى در آن باشد! در همه حوادث، اينها سعى كردند ضربه‏اى بزنند، سوء استفاده‏اى بكنند، اصلى از اصول مورد علاقه مردم زير سؤال ببرند و به حكومت ضربه تبليغاتى و ضربه سياسى بزنند؛ در اين حادثه هم اين‏گونه است. لذا بنده كه بيست سال است از نزديك با جزئيّات برخوردهاى تبليغاتى با خودمان مواجهم، از اين جنجالى كه راديوهاى بيگانه در اين حادثه درست كردند، تعجّب نمى‏كنم. البته از بعضى كارهاى خوديها تعجّب مى‏كنم! از كار بعضى از اين مطبوعاتيهاى خودى و رسانه‏هاى داخلى تعجّب مى‏كنم! اينها درست مثل بچه بى‏عقلى عمل كردند كه پدرش مثلاً در يك برخورد زبانى با يك آدم خبيثِ بدجنسِ بدزبانى درگير باشد و اين بچه بى‏عقل هم از روى بى‏توجّهى به موقعيت، بنا كند پدر خودش را مثلاً مسخره كردن! اينها چنين موضعى گرفتند. البته حالا اين نگاه خوشبينانه است؛ مبنى بر اين است كه اينها غرض و مرض و ارتباطى ندارند. اگر چنين باشد، كه بحث ديگرى است. على‏اىّ‏حال، از اين‏كه دشمن سوء استفاده كند، ما تعجّب نكرده‏ايم.

اما چند نكته را من بايد عرض كنم: اوّلاً اين قتلهايى كه اتّفاق افتاد، حوادثى بسيار بد، زشت، نفرت‏آور و حقيقتاً در خور محكوم كردن بود. كسانى كه اينها را محكوم كردند، بجا محكوم كردند. اينها علاوه بر اين‏كه قتل بود، جنايت بود؛ با روشهاى بد و غيرقانونى بود. علاوه بر اين، موجب درگير شدن نظام جمهورى اسلامى - با اين همه مسائلى كه دارد - به مسائل بى‏خودى و بيهوده شد. الان ما مسائل اقتصادى داريم، مسائل گوناگون داريم، مسأله نفت داريم، مسأله تجارت خارجى داريم، مسأله صادرات غيرنفتى داريم، مسأله پول داريم، مسأله ارز داريم، مسائل سياست خارجى داريم؛ حالا در لابلاى اين همه مشكلاتى كه دولت با اينها درگير است و دست و پنجه نرم مى‏كند و همه مسؤولان دولتى هم براى كارهاى خودشان مشغول تلاشِ سختند، ناگهان يك قضيه اين‏طورى هم براى نظام درست كنند؛ اين زشتىِ چنين حادثه‏اى را چند برابر مى‏كند. بنابراين، اين حوادث، واقعاً حوادث بدى بود.

نكته دوم اين است كه من بايد از وزارت اطّلاعات - از مديران وزارت، از وزير و معاونان و مسؤولان، از هيأت سه نفره‏اى كه رئيس جمهور براى پيگيرى اين حادثه معيّن كردند - تشكّر كنم. اينها واقعاً زحمت كشيدند و حقيقتاً اين روزها تجربه سختى را از سر گذراندند. اين شوخى نيست. انسان يك نقطه ضعفى را در پيكره خودش احساس كند، صادقانه آن را با مردم در ميان بگذارد و بگويد اين‏جايم اين اشكال را دارد، اين ضعف را دارد. هر كسى اين كار را نمى‏كند. شما بدانيد از اين‏گونه قضايا، تا آن‏جايى كه ما مى‏شناسيم، در همه سرويسهاى امنيتى دنيا - حتّى چندين برابر - اتّفاق مى‏افتد. اگر بدانيد كه سازمان «سيا»ى امريكا و «موساد» صهيونيستها و «اينتليجنت سرويس» انگليس - حالا اين سه سازمانى كه از اينها ماجراهاى زيادى را اطّلاع داريم - چقدر دستشان درگير قتلها و جنايتها و خباثتها و بمب‏گذاريها و آدم‏كشيها و مثله كردنها و ترورها و ايجاد وحشتهاست - كه البته ما هم يقيناً همه‏اش را اطّلاع نداريم؛ گوشه‏هايى از آن را فقط اطّلاع داريم - واقعاً دچار بهت و حيرت مى‏شويد! منتها آنها نمى‏آيند اين‏طور صريحاً اعلام كنند. يك نفر جاسوس در داخل دستگاه امنيتى كشورى از همين كشورهاى معروف پيدا شد؛ اوّلاً تا ماهها كه به كسى چيزى نگفتند - همين‏طور كتمان كردند - بعد كه ديدند طرفِ مقابل افشا كرد، اينها هم مجبور شدند و افشا كردند؛ آنها هم بنا كردند يك طورى رفع و رجوع كردن! البته محاكمه‏اش كردند؛ ليكن از لحاظ تبليغاتى، اين‏طور چيزها را به رو نمى‏آورند و نمى‏گويند. شما ببينيد درباره اين قضيه ما كه خودِ وزارت اطّلاعات پيشقدم شد و مطلب را بيان كرد، چه جنجالى راه انداخته‏اند! انگارى كه وزارت اطّلاعات جمهورى اسلامى، در مقابل دهها سازمان جاسوسىِ پاك و نورانى و پاكدامن(!) مثل «موساد» و «سيا» و «اينتليجنت سرويس» يك مجرم است! آنها مركز فسادند. گاهى اوقات چيزهايى از آنها بيرون آمده كه دنيا را متوجّه كرده است؛ از جمله كتابى است كه به فارسى هم ترجمه شده و چند سال پيش منتشر گرديده است. در اين كتاب توضيح مى‏دهد كه يك نفر از افراد ظاهراً «MI5» يا «MI6» انگليس - حالا من درست يادم نيست - كه مربوط به مجموعه همين «اينتليجنت سرويس» انگليس است، از كارهايى كه در آن‏جا انجام مى‏گرفته و فجايعى كه مى‏شده است، گزارشى مى‏نويسد. در مقدّمه ترجمه فارسى اين كتاب نوشته بودند كه اين كتاب در انگلستان ممنوع الانتشار است؛ فروشش را هم ممنوع كرده‏اند و كسى اجازه ندارد آن را منتشر كند! با اين‏كه سالهاست اين كتاب نوشته شده، اما شايد تا به حال هم همين‏طور باشد. هر ترجمه‏اى كه از اين كتاب بشود، آن ترجمه هم در داخل انگليس ممنوع است! از اين حرفها فراوان بوده است. بنابراين، شجاعتِ اين برادران ما در خور تحسين است كه اين مطلب را بيان كردند.

البته من به شما عرض كنم كه عدّه‏اى در صددند از وزارت اطّلاعات انتقام بگيرند و حالا اين بهانه خوبى برايشان شده است! مسؤولان وزارت اطّلاعات ما، چه آن وقتى كه اين وزارت شكل سازمانىِ وزارت پيدا كرد و چه قبل از آن كه همين مسؤولان وزارت و همين دست‏اندركاران بودند و كار مى‏كردند - همين مديرانى كه اغلبشان حالا هم هستند - بزرگترين خدمات را به اين كشور كردند. شما نمى‏دانيد كه اينها چقدر خدمت كردند. اوّلِ انقلاب، بنده خودم در جريان كار بودم. اين مركز ساواكِ دوران رژيم سلطنت پهلوى، مركز اسناد و اسرار اين مملكت بود. عدّه‏اى از اين گروهكهاى گوناگون كه حواسشان جمع بود، از اطراف به آن‏جا رفتند تا بتوانند اين اسناد را درآورند. شما ببيند اسناد اطّلاعاتى را از يك سازمان اطّلاعاتى بيرون بكشند، چقدر مى‏توانند با آن، افرادى را زير فشار قرار دهند؛ افرادى را به كارهايى وادار كنند؛ آبروى افرادى را ببرند، افرادى را تهديد كنند و به اخاذى بپردازند. ببينيد اين كار چقدر فساد به وجود مى‏آورد. از احزاب گوناگون سراغ اينها رفتند. بعضى از اين گروهكهايى كه امروز زبان درآورده‏اند و مدّعىِ خيليها شده‏اند، جزو همان كسانى هستند كه اگر بنا باشد مسأله اسناد وزارت اطّلاعات در اوّلِ انقلاب دنبال شود، دست همه آنها زير كارد جمهورى اسلامى است. اينها به آن‏جا رفتند و در اوايل انقلاب اسناد زيادى را بيرون بردند. ما در آن زمان اطّلاعى از جايى نداشتيم. ما جزو شوراى انقلاب بوديم و از اينها خبرهايى را راجع به اسناد ساواك مى‏شنيديم و تعجّب مى‏كرديم كه اينها از كجا مى‏دانند؛ اما بعد اطّلاع پيدا كرديم كه مبالغى از اين اسناد را اينها خارج كرده‏اند! واقعاً اگر افرادى بخواهند در اين زمينه جديّت به‏خرج دهند، جاى اين هست كه دنبال كنند، ببينند اين اسناد كجا رفت و چه شد!؟

نيروهاى مؤمن و مخلص و صميمى، از همان روزهاى اوّل، داخل وزارت رفتند. من فراموش نمى‏كنم؛ چند وقتى از طرف شوراى انقلاب مأمور شدم كه به آن‏جا بروم و سركشى كنم. به آن‏جا رفتم؛ اتاقهايى را باز مى‏كرديم، مى‏ديديم كه در زيرزمين، جوانان تحصيلكرده و فهيم نشسته‏اند و براى خاطر اين مملكت، اين اسناد را دسته‏بندى و حفظ مى‏كنند؛ يعنى براى كشور اين اسناد را نگهداشتند. بعد قضاياى معارضين - گروهك منافقين و حزب توده - پيش آمد. اگر اين عناصرِ اطّلاعات نبودند، اگر اين مجموعه نبود، شما خيال مى‏كنيد كه اين انقلاب جان سالم به‏در مى‏برد؟ پدر همه را در مى‏آوردند! اين همه عناصر نفوذى و گروهها و تيمهاى تروريست، از مرزهاى غربيمان، متأسّفانه قبل از جنگ و در اثناى جنگ و در تمام طول اين مدّت، همراه با بمبهاى گوناگون و با لباسهاى گوناگون تا خود تهران مى‏آمدند! چه كسى جلوِ اينها را مى‏گرفت؟ چه كسى جلوِ ترورها را در اين كشور گرفت؟ چه كسى توانست موج ترورها را در اين كشور متوقّف كند؟ همين برادران وزارت اطّلاعات، همين مديران لايق، همين جوانان با اخلاص. حالا اتّفاقى افتاده است و چند نفر در آن‏جا جرمى را مرتكب شده‏اند. به‏خاطر آنها، عدّه‏اى مى‏خواهند از اصل وزارت اطّلاعات انتقام بگيرند! عليه وزارت اطّلاعات تبليغات مى‏كنند و حرف مى‏زنند. اين كمال بى‏انصافى است؛ اين ظلم مسلّم است. من به مسؤولان وزارت اطّلاعات - به مديران، به معاونان، به وزير و به مديرانى كه در سراسر كشورند - عرض مى‏كنم: عزيزان! همان‏طور كه در پيام رئيس جمهور محترم هم بود - و من واقعاً از آن پيام خوشوقت شدم؛ پيام خوبى بود - مبادا روحيه‏تان را از دست بدهيد. سنگرهايتان را محكم حفظ و از اين ملت دفاع كنيد. امروز جنگ دشمن با ما، جنگ تبليغاتى است، تا در زير لواى فتنه تبليغات بيايند جنگ اطّلاعاتى و امنيتى كنند و باز موج ترور راه بيندازند؛ همچنان كه حالا شروع كرده‏اند.

نكته بعدى اين است كه اين قضيه تمام نشده است. به نظر ما، اين رشته هنوز سرِ درازتر از اين دارد. با توجّه به تجربه خودم در زمينه‏هاى گوناگونِ اداره كشور در طول اين بيست سال و آشنايى با جريانهاى سياسى داخلى و خارجى، من نمى‏توانم باور و قبول كنم كه اين قتلهايى كه اتّفاق افتاد، بدون يك سناريوى خارجى باشد؛ چنين چيزى ممكن نيست. اين قتلها به ضرر ملت ايران بود، به ضرر دولت بود، به ضرر حكومت بود. يك گروه داخلى كه جزو وزارت اطّلاعات هم باشند، هرچه هم حالا فرض كنيد كه متعصّب باشند و بناى اين كار را داشته باشند، در سطوحى از وزارت اطّلاعات كه اهل تحليلند، امكان ندارد دست به چنين قتلهايى بزنند. اين افرادى كه كشته شدند، بعضيها را ما از نزديك مى‏شناختيم. اينها كسانى نبودند كه يك نظام، اگر بخواهد اهل اين حرفها باشد، سراغ اينها برود. اگر نظام جمهورى اسلامى اهل دشمن‏كُشى است، دشمنان خودش را مى‏كُشد؛ چرا سراغ فروهر و عيالش برود؟! مرحوم فروهر، قبل از انقلاب دوست ما بود؛ اوّلِ انقلاب همكار ما بود؛ بعد از پديد آمدن اين فتنه‏هاى سال شصت دشمن ما شد؛ اما دشمن بى‏خطر و بى‏ضرر.

بينى و بين‏اللَّه، فروهر و همسرش - اين دو مرحوم - دشمنان ما بودند؛ اما دشمنان بى‏ضرر و بى‏خطر. اينها هيچ ضررى نداشتند. نه به جايى وابسته بودند - كه ما آن را مى‏دانستيم - (الان كسانى در داخل فعّاليت مى‏كنند كه يقيناً به دستگاههاى خارجى وابستگى دارند؛ اما دستگاه با اينها كارى ندارد و به سراغ كسى مى‏رود كه واقعاً دشمنش بوده است) و نه اقتدارى داشتند. حزبى با عناصر خيلى معدودى داشتند كه سالهاى متمادى اين حزب بود. اين چنين دشمنى كه در داخل كشور هست، مرتّب عليه نظام اطّلاعيه هم مى‏دهد، ديگران هم مى‏گويند كه بله؛ در داخل ايران مثلاً آقاى فروهر اطّلاعيه داد - داده باشد - اما كسى از مردم كه او را نمى‏شناخت؛ كسى كه با او آشنايى نداشت؛ كسى كه تحت نفوذ و تأثير حرفهاى او نبود. ايشان معروفيتى در ميان مردم نداشت؛ نفوذى نداشت؛ دشمن بى‏خطرى بود؛ انصافاً آدم نانجيبى هم نبود. البته ما دشمنانى هم داريم كه انصافاً نجيب نيستند؛ اما مرحوم فروهر و مخصوصاً عيالش نه؛ آدمها نانجيبى نبودند. حالا شما فكر كنيد، كسى كه مثل فروهر را مى‏كشد، آيا مى‏تواند دوست نظام باشد؟! مى‏تواند براى نظام كار كند؟! چنين چيزى معقول است؟! من اين را باور نمى‏كنم. آشنايى من با مسائل سياسىِ اين بيست ساله و قبل از اين در دوران انقلاب - آشنايى با اشخاص، آشنايى با جريانات سياسى، آشنايى با توطئه‏هاى گوناگونى كه از اطراف دنيا هميشه در جريانش بوده‏ايم - اجازه نمى‏دهد كه من باور كنم اين كارِ عناصرى است كه با نظام مسأله‏اى ندارند و نمى‏خواهند عليه نظام كار كنند.

بعضى از اين دو، سه نفر نويسنده‏اى هم كه متأسّفانه در اين حادثه كشته شدند، اسمشان را بنده هم نشنيده بودم. الان بنده غالباً مجلات و كتابها و تازه‏هاى فرهنگ را مى‏بينم. من آدمى نيستم كه يك نويسنده و روشنفكر معروفى در كشور باشد و او را نشناسم. البته شايد مثلاً در بعضى از محافل فرهنگى يا غير فرهنگى خارجى، اينها را مى‏شناختند؛ اما در داخل آن‏قدر معروف نبودند كه بنده اسم اينها به گوشم خورده باشد. بعضيهايشان را هم كه اسمهايشان را شنيده بودم، جزو روشنفكران درجه يك اين كشور نبودند. افرادى كه مردم اينها را نمى‏شناسند، مردم از كتابها و نوشته‏ها و آثار فكرى‏شان هيچ خبرى ندارند و كسى از اينها حرفى نمى‏شنود، بُرد تبليغى ندارند. آن دستى كه به فكر مى‏افتد بيايد اينها را تصفيه كند و به قتل برساند - يا در داخل خانه‏هايشان، يا در ميان راه، يا در خيابان، يا در بيابان - مگر مى‏تواند بيگانه نباشد و تابع يك نمايشنامه از پيش طراحى شده‏اى نباشد؟!

بايد بگردند اينها را پيدا كنند. من به شما برادران وزارت اطّلاعات مى‏گويم؛ البته خصوصى هم پيغام داده‏ام و از شما خواسته‏ام. به آقاى رئيس جمهور هم تأكيد كرده‏ام، به مسؤولان وزارت هم گفته‏ام، حالا هم به اين وسيله در حضور مردم از آنها مى‏خواهم كه اين قضيه را دنبال كنند و سرنخها را بيابند. بايد هوشيارى به‏خرج دهند. ممكن است عواملى كه جزو وزارت بوده‏اند، افرادى باشند كه فريب خورده باشند و تحت تأثير آنها قرار گرفته باشند؛ بايد گشت و عوامل و سرنخها را پيدا كرد و نبايد به اين آسانى از آن گذشت. من عقيده دارم كه دستگاه اطّلاعاتى ما بحمداللَّه اين ظرفيت را دارد. تا به حال نشان داده است كه قدرت دارد، ظرفيت دارد و مى‏تواند كارهاى بزرگ را انجام دهد؛ اين كار هم از همان كارهاست.

البته اين را هم عرض كنم كه عدّه‏اى عناصر سوءِ استفاده‏چى و فرصت‏طلب، در اين جنجال چند روزه، به خيال اين‏كه حالا وزارت اطّلاعات قدرت و توانى ندارد؛ شير بى‏يال و دُم و اشكمى شده و مورد تهمت قرار گرفته است، سعى مى‏كنند كه فضاى كشور را از چتر امنيتى خالى فرض كنند. من به آنها هم نصيحت مى‏كنم كه اين اشتباه را نكنند. اشتباه نكنيد؛ اين انقلاب آسان به دست نيامده است. اين امنيتى كه در اين كشور هست، آسان به دست نيامده است. اين حكومت مردمى، به قيمت خون صدها هزار نفر از اين مردم به دست آمده است. مفسدين، افراد شرير، آدمهاى ماجراجو، آدمهاى فرصت‏طلب، آدمهاى بددلِ «الّذين فى قلوبهم مرض»(10) خيال نكنند كه حالا ديگر اين كشور اطّلاعاتى ندارد، خبرى ندارد، كسى را ندارد و مى‏توانند عليه مصالح اين ملت هر كارى دلشان بخواهد، بكنند؛ نخير، اين‏طور نيست. اين انقلاب، انقلابى است كه به خاطر اقتدارش، در سخت‏ترين توطئه‏ها ايستاد؛ امروز هم به فضل پروردگار از همان اقتدار برخوردار است. درست است كه ملت ايران مظلوم واقع شده است؛ درست است كه اين انقلاب مظلوم واقع شده است؛ اما اين انقلاب و ملت ايران هم مثل مولاى خودشان اميرالمؤمنين، مظلوم و درعين‏حال مقتدرند و به فضل پروردگار مثل اميرالمؤمنين در همه صحنه‏ها پيروز هم خواهند بود.

بسم‏اللَّه‏الرّحمن‏الرّحيم‏

اذا جاء نصراللَّه والفتح. و رأيت الناس يدخلون فى دين‏اللَّه افواجاً. فسبّح بحمد ربّك و استغفره انّه كان تواباً.(11)

والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته‏


0 نظرات:

ارسال یک نظر

چنانچه صاحب آدرس اختصاصی اینترنتی(وبلاگ-سایت)هستید، از منوی کشویی «نمایه» گزینه «نام/آدرس اینترنتی» را نتخاب نمایید.
می‌توانید از برگه تماس‌بامن هم استفاده نمایید.